ماجرای موج گرفتگی عکاس جنگی در عملیات رمضان/ فریدونی: هیچ اجباری برای حضور عکاسان در خط مقدم وجود نداشت

علی فریدونی عکاس عملیات رمضان می‌گوید هیچ‌ اجباری برای حضور عکاسان در خط مقدم وجود نداشت و تصمیم‌گیری در این باره به خود آنها واگذار می‌شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، نخستین بخش از مصاحبه با علی فریدونی و عربعلی هاشمی عکاسان عملیات رمضان با عنوان "ناگفته‌های عملیات رمضان در گفتگو با دو عکاس جنگ" روز دوشنبه 24 تیر 98 در خبرگزاری تسنیم منتشر شد.

 

اکنون بخش دوم این مصاحبه را با هم می‌خوانیم:

بچه‌ها می‌گفتند پس از موج گرفتگی فاصله زیادی را می‌دویدی

آقای هاشمی! شما در عملیات رمضان دچار مجروحیت و موج‌گرفتگی ناشی از انفجار شدید. ممکن است برایمان توضیح دهید که چگونه این اتفاق افتاد؟

هاشمی: درباره نحوه مجروحیتم چیز زیادی در خاطرم نیست. خاطرم هست که تا پاسگاه زید عراق پیشروی کرده بودیم. هوا بسیار گرم بود و شب‌ها از هجوم پشه‌ها نمی‌توانستیم بخوابیم. باید به خودمان گازوئیل می‌زدیم تا پشه‌ها با ما کاری نداشته باشند. بسیاری از بچه‌ها با زبان روزه مشغول عملیات بودند. یادم هست عراقی‌ها پاتک زدند و مجبور به عقب نشینی‌شدیم. دیگر از این‌جا به بعد خاطرم نیست چه اتفاقی افتاد. بچه‌ها می‌گفتند پس از موج گرفتگی فاصله زیادی را می‌دویدی و ما هر کاری می‌کردیم زورمان نمی‌رسید تو را نگه داریم؛ نه احساس تشنگی پیدا می‌کردی نه احساس گرسنگی. حدودا 15، 16روز در بیمارستان جندی شاپور اهواز بستری بودم. ظاهرا چندین بار هم بی آنکه متوجه شوم از بیمارستان خارج شده بودم. کار به جایی رسیده بود که پرستاران مجبور شده بودند مرا به تخت ببندند. حالا شب‌ها مرتب قرص می‌خورم وهنوز هم گاهی هنگام خواب تصاویر انفجار در ذهنم تداعی می‌شود.

با توجه به اینکه شما خیلی زود در عملیات رمضان مجروح شدید، آیا توانستید عکسی از این عملیات بردارید؟

هاشمی: بله؛ من اگرچه مدت کوتاهی در عملیات رمضان حاضر بودم و مثل آقای فریدونی تا پایان عملیات در منطقه حضور نداشتم، اما در همین مدت کم نیز عکس‌هایی را برداشتم. 

فریدونی: آقای هاشمی سه چهار روز اول را عکاسی کرد اما به دلیل تشدید عوارض ناشی از موج انفجار، بچه‌های امدادگر مجبور شدند ایشان را از بیمارستان صحرایی به بیمارستان مرکزی اعزام کنند و در ادامه نیز به تهران منتقل شد.

همان‌طور که در آغاز صحبت‌هایم نیز اشاره کردم، عملیات رمضان عملیاتی بسیار حساس، سخت و در عین حال مهم بود. قرار بود ما طی این عملیات وارد شهر بصره شویم؛ چراکه بصره از لحاظ استراتژیک برایمان خیلی مهم بود. با این وجود، فکر نمی‌کردیم عراق در این مسیر این‌قدر موانع مستحکم قرار داده باشد. مرداد بود و شرایط آب و هوایی فوق‌العاده گرم و طاقت فرسا بود. حتی باوجود اینکه امام(ره) فتوا داده بود روزه گرفتن در چنین شرایطی حرام است اما اکثر بچه‌ها در آن روزهای بلند تابستان روزه می‌گرفتند و چیزی قریب به 20 ساعت را بدون آب و غذا تاب می‌آوردند و جانانه می‌جنگیدند. واقعا حال و هوای بچه‌ها در عملیات رمضان غیر قابل توصیف است. البته ما در این عملیات به تمام اهداف و مواضعی که داشتیم نرسیدیم اما با جانفشانی دلیرانه بچه‌هایمان به سی الی چهل درصد اهداف عملیات دست پیدا کردیم.

هیچ اجباری برای حضور عکاسان در خط مقدم وجود نداشت

شب دوم یا سوم عملیات بود که من ماموریت پیدا کردم با بچه‌های خط شکن وارد شوم. لازم است به این نکته نیز اشاره کنم که آن موقع هیچ‌کس عکاسان را اجبار نمی‌کرد که حتما باید در خط مقدم حاضر شوند. خود عکاسان بودند که انتخاب می‌کردند. بعضی از بچه‌ها هم ریسک می‌کردند حالا گاهی این ریسک‌ها موفقیت‌آمیز بود و گاه ناموفق. من و آقای هاشمی در زمره عکاسانی بودیم که در بیشتر عملیات‌ها ریسک می‌کردیم و این ریسک‌ها باعث می‌شد بتوانیم خیلی بهتر کار کنیم. ریسک کردن مستلزم درک کامل شرایط عملیات بود؛ از جمله این شرایط این بود که شما باید دوربینت را به سان یک اسلحه جنگی تصور می‌کردی؛ باید می‌پذیرفتی که هرلحظه ممکن است مثل سایر رزمنده‌ها در معرض گلوله دشمن قرار بگیری؛ عکاسانی که این شرایط را درک می‌کردند، می‌توانستند عملکرد موفقی داشته باشند؛ در غیر این صورت احتمال موفقیت منتفی بود.

در مرحله دوم یا سوم عملیات برای اولین بار ارتش و سپاه به صورت دو نیروی مستقل عمل کردند. چراکه همانطور که اشاره کردم،‌ عملیات، یک عملیات نعل اسبی بود. من این فرصت را داشتم تا در آخرین جلسه اتاق فرماندهی عملیات که با حضور ده الی پانزده نفر از فرماندهان سپاه و ارتش برگزار شد، حضور داشته باشم. ساعت 11:30، 12 شب بود که ذکر یا فاطمه الزهرا(س) به عنوان رمز عملیات نواخته شد.‌ قرار شد از یک سمت نیروهای ارتش حرکت کنند و از سمت دیگر بچه‌های سپاه و بسیج وارد شوند. بچه‌ها پس از حدودا یک ساعت و نیم پیشروی، به میدان مین برخوردند. این در حالی بود که نیروهای سپاه و بسیج حدودا یک ربع زودتر از نیروهای ارتش به میدان مین رسیده بودند. از آنجاکه هوا به سمت روشن شدن پیش می‌رفت، دستور عبور از میدان مین صادر شد و گروهی از بچه‌ها برای باز کردن میدان مین داوطلب شدند. تیربارچی‌های عراقی نیز در وضعیت آماده باش درون کانال‌های پنهانی که طول آن حدودا 2 متر بود و در دشت حفر شده بود، مستقر بودند. پس از انفجار اولین مین، تیربارچی‌ها که گویی منتظر این اتفاق بودند، متوجه حضور ما شدند و آتش‌شان را به سمت ما گشودند. در این قسمت از عملیات تعداد زیادی از بچه‌ها به شهادت رسیدند. پس از گذشت حدودا بیست دقیقه بچه‌های ارتش نیز به موقعیت میدان مین رسیدند اما از آنجاکه حجم آتش دشمن بسیار سنگین بود، شرایط برای عبور از میدان مین میسر نبود و تصمیم بر بازگشت شد. در حین بازگشت، بچه‌های بسیج و سپاه توسط عراقی‌ها قیچی شدند و بسیاری از نیروهایی که آن طرف قیچی مانده بودند، به شهادت رسیدند. بچه‌هایی که موفق به خروج از قیچی شدند، دیگر رمقی برای تداوم عملیات نداشتند. در نهایت به هر تلاشی که بود، به عقب بازگشتیم تا ظرف 24 ساعت تجدیدقوا کنیم. مجموعا در این عملیات،‌ شرایط بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم. البته این را هم بگویم که ما از لحاظ بهره‌مندی از ادوات و تجهیزات نظامی نسبت به نیروهای عراقی خیلی ضعیف‌تر بودیم.

 از ثبت همه رشادت‌ها و حماسه‌آفرینی‌های رزمندگانمان عاجز بودیم

در آن دوران مقام معظم رهبری در جایگاه ریاست جمهوری حضور داشتند. خاطرم هست که یک روز برای شرکت در نماز جمعه شرکت کرده بودم که ایشان در خطبه‌های آن روزشان فرمودند حتی سیم خاردار را هم از ما دریغ می‌کنند. همه دنیا پشت سر عراق ایستاده بود و ارتش این کشور را تجهیز می‌کرد؛ در مقابل ما تنها به پشتوانه مجاهدت و جانفشانی‌های رزمندگانمان می‌جنگیدیم و در عملیات‌های مختلف سعی می‌کردیم از عراقی‌ها غنائم بگیریم تا از غنائم آنها در مقابله با خودشان استفاده کنیم.

به عنوان یک عکاس، ثبت کدام احوال رزمندگان و ضبط چه لحظه‌هایی از روزهای دفاع مقدس برایتان جذاب‌تر بود؟

فریدونی:محور اصلی فعالیت ما در تمامی عملیات‌ها تهیه عکس‌های خبری بود. ما اصلی‌ترین تغذیه کننده روزنامه‌ها و جراید کشور بودیم و باید برای صفحه اول روزنامه‌ها عکس‌های اکشن می‌گرفتیم. بعد از کار عکاسی خبری، بعضی عکاسان «عکاسی دلی» می‌کردند و عمدتا به ثبت حس و حال معنوی رزمندگان می‌پرداختند. مثلا لحظاتی که بچه‌ها در حال نماز خواندن و نیایش با خالقشان بودند؛ یا لحظاتی که مشغول خوابیدن،‌ غذا خوردن، لباس پوشیدن، ورزش کردن، وداع کردن و... بودند را ثبت می‌کردند. این عکس‌های دلی و عاطفی بعدها خودش را نشان داد و در فضای عکاسی کشور مطرح شد. در واقع این عکس‌ها شناسنامه عملیات‌ها بودند و وقتی مجموعه تصاویر یک عملیات را می‌بینید، بدون هیچ توصیفی متوجه می‌شوید چه در عملیات گذشته است. می‌فهمید که جنگ به ما تحمیل شد و بچه‌های رزمنده ما چگونه مظلومانه شهید شدند و از مرزهایمان دفاع کردند. مثلا در بسیاری از عملیات‌ها هنگامی که بچه‌های ما می‌خواستند یک تیربارچی عراقی را از پا درآورند، شاید سه چهار رزمنده شهید می‌شدند تا یک تیربارچی عراقی از پا بیفتد. فکر می‌کنم ما به عنوان عکاسان جنگ، تنها توانستیم قطره‌ای از دریای بی کران دفاع مقدس را به تصویر بکشیم؛‌ در جنگ و در میان بچه‌های رزمنده ما آنقدر رشادت و حماسه‌آفرینی وجود داشت که از ثبت همه آنها عاجز بودیم.

ماندگارترین عکسی در عملیات رمضان گرفتید و خاطره ثبت آن هنوز در ذهنتان باقی مانده کدام عکس است؟

 هاشمی: من عکسی دارم که روایت‌گر سر بریده یک شهید است و آن را در جریان عملیات رمضان گرفتم. این عکس را هنگامی ثبت کردم که در جریان عملیات، ترکش به سر یکی از رزمندگانمان اصابت کرد و سر او از پیکرش جدا و پیدا هم نشد.

فریدونی: من همیشه با آقای هاشمی مخالف و معتقد بودم این عکس خیلی دلخراش است.

هاشمی: بله آقای فریدونی همیشه درباره این عکس با من مخالف بود؛ اما تصویر لحظاتی که این رزمنده برای مدتی بدون سر حرکت می‌کرد، هرگز از ذهنم پاک نمی‌شود. این عکس ماندگارترین عکسی است که در عملیات رمضان برداشتم و اتفاقا آن را در ابعاد بزرگ چاپ و پیش خودم نگه داشته‌ام.

دوران خودسانسوری به سر آمده است

فریدونی: من در عملیات رمضانعکس‌های زیادی گرفتم که چهار، پنج تای آنها در دل مردم جا باز کرد و جوانان هم نسل شما درباره‌شان نوشتند و چقدر هم خوب نوشتند. مثلا من پس از 17 سال جرأت پیدا کردم تصویری از عبور رزمندگان از میدان مین که نام آن را «صحرای کربلا» گذاشته بودم، منتشر کنم؛ چراکه با خود فکر می‌کردم این عکس خیلی دلخراش است. اما وقتی برای نخستین بار آن را در نمایشگاه عرضه کردم، با استقبال پرشور و گرم مخاطبان همراه شد. این عکس، یکی از خاطره‌انگیزترین عکس‌هایی بود که گرفتم. ما گاهی دچار خودسانسوری می‌شدیم و در مقابل انتشار عکس‌هایی از این دست مقاومت می‌کردیم. اتفاقا خاطرم هست در آن نمایشگاه برخی مخاطبان در دفتر یادبود از ما انتقاد کرده و نوشته بودند چرا نباید در جریان واقعیت‌های جنگ قرار گیرند.

هاشمی: گمان می‌کنم حالا دیگر دوران خودسانسوری به سر آمده و باید واقعیت‌های جنگ را به مخاطب گفت.

 ادامه دارد...

---------------------------

گفتگو و تنظیم: محمد خاجی

---------------------------

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط