اسرای ایرانی در خاک عراق چگونه تبادل شدند؟/ ماجرای بازگشت ۵۰ نفر از اسرای پیوسته به منافقین| گفتگو با محمودرضا آقامیری
مسئول اسرا و مفقودین ایرانی در زمان جنگ تحمیلی در گفتوگو با تسنیم از نحوه تبادل اسرای ایرانی جنگ تحمیلی و بازگشت اسرای ایرانیِ پیوسته به منافقین سخن گفت.
گروه دانشگاه خبرگزاری تسنیم- زینب امیدی: هفته گذشته رهبر معظم انقلاب به مناسبت چهلمین سالگرد جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران و آغاز هفته دفاع مقدس در جمع یک میلیون رزمنده پیشکسوت، به صورت ویدئو کنفرانس و پخش زنده تلویزیونی در خصوص مقاومت مردم ایران برای حفظ خاک کشور گفتند: «پیروزی جمهوری اسلامی در جنگ تحمیلی مثل خورشید روشن است. اینکه همه دنیای قدرتمند آن روز بر سر یک کشور بریزند تا نظام او را ساقط کنند و اینکه بتوانند بر او مسلط شوند و سرزمین را تجزیه کنند و 8 سال تمام توان خود را به کار بگیرند و در آخر نتوانند هیچ غلطی بکنند آیا پیروزی از این بالاتر است؟ ملت ایران پیروزی درخشان به دست آورد. اولاً یک وجب از خاک یک کشور را نتوانستند جدا کنند و یک قدم هم نتوانستند انقلاب و نظام را به عقب برانند. بعد از جنگ، انقلاب بسیار قویتر و توانا تر از قبل از شروع جنگ به پیش رفت.»
جدیدترین خبرها و تحلیلهای ایران و جهان را در کانال تلگرامی تسنیم بخوانید. (کلیک کنید)
به همین خاطر برای بررسی بیشتر اتفاقات زمان جنگ و همچنین رخدادهایی که در جریان آزاد سازی اسرای ایرانی رخ داده بود به سراغ سید محمودرضا آقامیری رفتیم که در زمان جنگ طی سالهای 64 و 65 مسئول اسرا و مفقودین ایرانی و نماینده شورای عالی دفاع و مسئول کمیسیون اسرای ایرانی بوده است.
وی هم اکنون ریاست دانشگاه آزاد اسلامی استان تهران و واحد تهران مرکزی را برعهده دارد.
متن پیشرو صحبتهای وی درباره اتفاقاتی است که در زمان بازگرداندن اسرای ایرانی از خاک عراق به کشور رخ داد:
تسنیم: یکی از افتخارات ما طی هشت سال جنگ تحمیلی همیشه این بوده که حتی یک وجب از خاک این مرز و بوم را به دشمن ندادهایم یا اگر در برههای مثل خرمشهر آن را اشغال کرده بودند آن را با تلاش باز پس گرفتیم. هفته گذشته این مورد بار دیگر در سخنان رهبر انقلاب نیز به چشم خورد. با توجه به اینکه شما در زمان جنگ تحمیلی مسئول اسرا و مفقودین ایرانی بودید برایمان از اتفاقات آن روزها و جریانات باز پسگیری اسرا در خاک عراق بگویید.
آقامیری: همیشه بهانه جنگ، خاک است. حتی در جنگها از کلمه کشورگشایی استفاده میکردند. این اتفاق در تاریخ ما نیز در دوره قاجاریه، رضا شاه و دوره پهلوی اتفاق افتاده است و ما همیشه این مشکل را داشتهایم که دشمن داخل خاک معرکه گیری میکرده است. عملیات صدام نیز دقیقا با همین هدف بود، اگر شما شعارهای او را ببینید متوجه این منظور میشوید. اولا که کشور ما تازه انقلاب کرده بود و ارتش هنوز انسجام خود را به دست نیاورده بود. همچنین سپاه بیشتر درگیر مسائل داخلی بود و حراست از انقلاب اسلامی را برعهده گرفته بود. بعد از این اتفاقات صدام دقیقا بر اساس یک محاسبه نظامی درست تصمیم به حمله گرفت و گفت تا یک هفته دیگر در تهران جشن میگیریم.
دقیقا در سال 69 با کویت نیز همین کار را کرد. مرکز آنجا را گرفت و کویتیها فرار کردند. با همین محاسبات وارد ایران شد و مطمئن بود که موفق میشود. ما ابتدای جنگ هم در منطقه جنوب خاک دادیم. هم سمت غرب و شهر مهران و دهلران گرفتار شد؛ کردستان نیز گرفتار التهابات کومُله شد. ما تا قبل از جنگ تقریبا عدهای نیروهای درگیر کردستان و گرفتاری مرزی بودند. عراق حمله کرد و خاک را گرفت و این خاک باید پس گرفته می شد.
ما صدها هزار نفر در این جنگ از دست دادیم. اتفاق در ابتدا خیلی نگران کننده بود اما شما میبینید بعد از یک سال خرمشهر آزاد میشود و امام میگوید خرمشهر را خدا آزاد کرد، که واقعا هم همین بود. شما یک ارتشِ تا دندان مسلح را در مقابل یک ارتش با تعداد محدود تانک و هواپیما تصور کنید اما خلبانان ما، سپاه، ارتش، بسیج و مردم همگی جنگیدند و خرمشهر را آزاد کردند و آزادی آنجا جسارتی شد تا مردم سراغ جاهای دیگر بروند و دشمن را به عقب برانند. من در عملیات خیبر در اسفند 62 حضور داشتم، همچنین والفجر هشت و در این دو عملیات دو اتفاق مهم شکل گرفت: یکی آزاد سازی جزایر مجنون و دیگر آزاد سازی فاو. وقتی فاو آزاد شد ما به شوخی میگفتیم داریم میرویم خارج، چون خارج از خاک ما بود. امام هم خیلی مایل به اشغال خاک مردم عراق نداشتند؛ اما ما چاره دیگری نداشتیم و اگر وارد خاک عراق نمی شدیم باید درون خاک خودمان می جنگیدیم. تمام جهان یک طرف ایستاده بود و ایران یک طرف.
تسنیم: کشورهای دیگر در قبال جنگ ما چه موضعی داشتند؟
آقامیری: البته حافظ اسد و سوریه تا حدودی کمک کردند. مسلمانان جهان هم عملا نمیتوانستند کار عملیاتی انجام دهند و فقط دعا میکردند. به همین خاطر حضور ما در فاو این معنی را میرساند که میتوانیم خاکمان را پس بگیریم و زمانی که امام قطعنامه را پذیرفتند، نشان دادند که میخواهند به جنگ پایان دهند و اصراری به ادامه جنگ نداشتند اما قطعنامه برای ایشان مثل جام زهر بود چرا که ایشان بعدش را میدید. شما میبینید به محض قبول قطعنامه توسط امام هم در غرب و هم در جنوب کشور، عراقیها عملیات میکنند؛ یعنی بحث آنها قطعنامه نبود بلکه میخواستند بگویند شما قطعنامه را که قبول کردید ما با قدرت بیشتری می آییم. ما حدودا 20 هزار نفر اسیر و مفقود الاثر بعد از قطعنامه دادیم. قطعنامه بندهای مختلفی داشت مثلا بند اول آن مربوط به رفع دعوای 1975 میشد و باید تکلیفش مشخص میشد. بند سه مربوط به اسرا و مفقودین میشد.
یکی از موضوعات مورد تاکید امام در آن زمان بحث خاک و مرزهای ما بود. من از سال 64 مسئولیت اسرا و مفقودین ایرانی را بر عهده گرفتم و از سال 65 نماینده شورای عالی دفاع و مسئول کمیسیون اسرای ایرانی شدم. به همین خاطر در بحث قعطنامه کنار آقای ولایتی، روحانی و ... در جلسات حضور داشتم.
اول بحث آتش بس بود که باید انجام میشد دوم بحث مرزها بود، سوم بحث اسرای جنگی بود و چهارم برای اینکه بتوانند منشور ملل متحد را حاکم کنند. در جلسهای که در ژنو تشکیل شد بحث قعطنامه 1975 بود و عراقیها اصرار داشتند که ما از بحث 1975 عقبنشینی کنیم و وارد مذاکره شویم. سازمان ملل هم در این مسیر بیشتر با عراقیها همراه بود. وقتی این بحث شد که مذاکره انجام شود یادم هست که میخواستند نظر امام را از تهران در این خصوص استعلام کنند. امام هم فرموده بودند از قطعنامه 1975 یک قدم هم عقب نشینی نمیکنید. خوشبختانه این پافشاریها و این شهادت طلبیها باعث شد که ما در جنگ خاکی را از دست ندهیم و یکی از بزرگترین افتخارات ما در جنگ تحمیلی این بود که ما نه تنها خاکی را از دست ندادیم بلکه امتیازی هم به دشمن ندادیم و دشمن را علی رغم همه فشارهای جهانی که داشتیم تسلیم کردیم.
در زمان جنگ تحمیلی نیروهای سازمان ملل در خط منطقههای درگیری ما مستقر شدند که از درگیری طرفین جلوگیری کنند. سال 1369 صدام به خاطر حمله به کویت در موضع ضعف قرار گرفته بود و میخواست مسائلش را با ایران حل کند و وضعیت اسرا تعیین تکلیف شود. ما آن زمان چیزی حدود 50 هزار اسیر ایرانی در خاک عراق داشتیم و قریب به همین تعداد اسیر عراقی نیز برای تبادل وجود داشت. در جنگها عموما شگردی که به کار میبرند این است که سعی میکنند اسرا را بِبُرانند و با دشمن همکاری کنند. ما تعدادی از اسرای عراقی را نه بر اساس این شگرد بلکه بر اساس باوری که برای آنها به وجود آمده بود جذب کرده بودیم. آنها به نیروهای ما پیوسته بودند و به لشگر بدر کمک میکردند.
تسنیم: گویا روزی که برای آزاد سازی اسرا راهی شدید سازمان ملل اصرار به عدم ورود شما به خاک عراق و انتقال اسرا به نقطه مرزی بین دو کشور ایران و عراق داشت. آن روز شما چه کردید؟
آقامیری: شبی که قرار شد ما در کرمانشاه مستقر شویم و فردای آن روز به سمت مرز حرکت کنیم، همه چیز را آماده کردیم. از اتوبوس برای انتقال اسرای ایرانی و هم امکانات قرنطینه شدن آنها چون چند روزی باید قرنطینه میشدند تا هم تشخیص و احراز هویت شوند و هم خانوادهها را آماده کنیم. ما ساعت شش صبح حرکت کردیم که 15 کیلومتری خاک خودمان جایی نزدیک خِر ناصرخان، نیروهای سازمان ملل اجازه ادامه حرکت را ندادند. به ما گفتند شما اینجا توقف کنید ما اسرا را میآوریم. ساعت هفت بود که ما مذاکره را با آنها شروع کردیم و من به آنها گفتم ما اینجا اسیر تحویل نمیگیریم برای اینکه این اسرا برای همین خاک رفتند و اگر الان آنها را اینجا تحویل بگیرم حضور دشمن را در خاک خودم به رسمیت پذیرفتم.
بعضی از دوستان میگفتند صدام قابل اعتماد نیست ممکن است یکباره پشیمان شود خلاصه هرکس به نوعی سعی در راضی کردن من داشت. من گفتم این کار را قبول نمیکنم مگر اینکه دستور رهبری در این کار باشد. خاطرم هست حدود ساعت 10 وزیر وقت کشور آقای عبدالله نوری آنجا آمدند به من گفتند چرا این کار را نمیکنی؟ گفتم در باور من چنین چیزی نیست. ایشان حتی من را تهدید کردند که اگر به تهران بازگردم کارشکنی شما را گزارش خواهم داد. حدود ساعت 11 بود که بالاخره اجازه ورود به مرز عراق را به ما دادند اما من گفتم میخواهیم وارد خاک عراق شویم. در نهایت با حرکت اتوبوسها ما هم با ماشین هلال احمر به همراه آقای غمخوار و معاون هلال احمر حرکت کردیم. ما قرار بود هزار اسیر تحویل بگیریم و حدود سی اتوبوس همراه خود برده بودیم. آنقدر صحنه جالب بود که هنوز از خاطرم نرفته است. آقای لاریجانی که بعدها رئیس مجلس شدند به همراه آقای سردار فضلی با موتور به محل آمدند.
صدام اصلا قابل پیش بینی نبود و هر روز اسرا را به یک وضعی میرساند که بریده شوند. من رفتم جلو پرده را کنار زدم و سلام دادم اما دیدم هیچ کس جواب سلام من را نداد؛ بندگان خدا فکر کرده بودند من منافقم اما چون صدای من را از پیامهای رادیویی میشنیدند یکی از آنها من را شناخت. دو هفته قبل از جریان آزاد سازی اسرا من از رادیو اعلام کردم که میدانم صدای من را از رادیو می شنوید خواستم بگویم به زودی پیش شما خواهیم آمد و شهرها را برای بازگشت شما به کشور آماده میکنیم. آن لحظه هیچ دلیلی برای این حرفم نداشتم و همه چیز یک احتمال بود چون صدام یک آدم غیر قابل پیش بیینی بود، حتی ممکن بود ما هم که به عراق برویم برنگردیم. بالاخره ساعت 2 به این جمع بندی رسیدیم که حرکت کنیم. ساعت 5 هم به جایی که صبح قرار بود اسرا را تحویل بگیریم رسیدیم. خدا رحمت کند دکتر حبیبی(معاون اول رئیس جمهور) و یکسری از فرماندهان سپاه و ارتش نیز آمده بودند. مردم نیز با وجود اینکه جلوی آنها را گرفته بودند اما برای خیر مقدم گویی به اسرا آمده بودند.
ما روزانه حدود دو تا سه هزار نفر تحویل می گرفتیم و تحویل می دادیم. عراقیها سعی می کردند گذشته سیاهشان را در خصوص اسرا جبران کنند. از این ماجرا حدود سه ماهی گذشت و من ماموریت پیدا کردم تا برای بازگرداندن باقی اسرا به عراق بروم. ما میدانستیم بعضی اسرا را نگه داشتند مثلا آقای لشگری را پس از 18 سال به ما بازگرداندند یا بعضی اسرا که گول منافقین را خورده بودند هنوز در کمپهای آنها بودند.
قرار شد که طی یک جلسه با حضور مسئولین کمپ منافقین و همچنین طرف عراقی صحبت کنیم. رفتن به اینجا هم واقعا ریسک داشت. حدس میزدیم هنوز هزار نفر اسیر در عراق باقی مانده باشند که خوشبختانه کمتر بود. منافقین حدود یک ساعت در جلسه شعار می دادند و حتی به من حمله ور شدند، من هم به عراقیها گفتم اگر توانایی مدیریت جلسه را نداشتید پس چرا اینها را آوردید؟ این را که گفتم یک درجه دار عراقی با چوب به روی میز زد و ساکت شدند من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم شما انقدر بدبخت شدهاید که یک درجه دار عراقی نه یک سردار با یک چوب شما را به این خفت رسانده.
** ماجرای اسیران پیوسته به منافقین که به ایران برگشتند
آخر صحبتهایم نیز گفتم اینجا دو اتاق داریم. شما می توانید در اتاق سمت راست توسط نماینده صلیب سرخ اسمتان را ثبت کنید، ریجستر شوید و به ایران باز گردید؛ و در اتاق سمت چپ نیز هر کسی تمایل به ماندن در اینجا را دارد می تواند بماند و با ما نیاید. حتی به آنها گفتم از طرف مقام معظم رهبری و شورای امنیت مسئولیت دارم که بگویم در ایران با شما هیچ کاری نداریم. 35 نفر از این 50 نفر به اتاق سمت راست مراجعه کردند و با ما به ایران بازگشتند و منافقین ضربه سنگینی خوردند.
قرار شد دو روز بعد با گروه دوم وارد صحبت شویم اما این بار منافقین ذهنهای آنها را از قبل شست و شو داده بودند. در این جلسه هم شعار و توهین میکردند و نمیگذاشتند ما حرف بزنیم. بعد از یک ساعت من شروع به صحبت کردم و چون اسامی آنها را از قبل داشتیم از خانوادههای آنها نوار و صدا ضبط کرده بودیم. به آنها گفتم هرکس میخواهد اینجا بماند موردی ندارد اما قبلش در اتاقی که ما نشستیم در حد چهار دقیقه برای صحبت بیایید. اول برای شنیدن صدای ضبط شده مادر خود هم ممانعت میکردند اما بعدش نظرشان عوض می شد. جالب است که از همین افراد هم 15 نفر با ما بازگشتند و به ما گفتند دیگر ما را به اینجا بازنگردانید چون ما را میکشند. در مورد گروه سوم طرف عراقی گفت حالا ما باید به ایران بیاییم.
همه اینها به عقیده من از دستاوردهای جنگ است. ما وجوه زیادی از نمایش قدرت در زمان جنگ تحمیلی داشتیم. اول مقاومت همه مردم در جای جای کشور، دوم ایجاد فضای زندگی مردمی که از شهرهای خود آواره شده بودند در سایر شهرهای کشور. آن زمان همه چیز و گوشت و روغن و ... کوپنی بود اما زندگی جریان داشت، الان صد برابر آن هست اما زندگی با غر زدن جریان دارد. سوم مسئله شهادت بود که جوانان واقعا افسانه گونه جنگیدند به نحوی که شما هیچ کجای دنیا شبیه آن را نمی بیند. یک وجب از خاک این کشور را نتنها به دشمن ندادیم؛ بلکه مرزهایمان تثبیت شد در جنگهای 200 سال اخیر شما اصلا شاهد چنین چیزی نیستید اما بلد نیستیم اینها را چگوننه تدوین کنیم اینکه آقا میفرمایند تحریف صورت نگیرد به همین خاطر است. راویانی باید این مطالب را به نحو درست روایت کنند.
انتهای پیام/