روایت همسرانه فرمانده شهید حزب‌الله؛ از «انصار الخمینی لبنان» تا «دسته‌گل ایرانی» شهید وهب

همسر شهید محمد علی وهب می‌گوید: در منطقه انصار برخی پیرو ایران هستند و آنجا از سوی اسرائیل به‌عنوان «انصار الخمینی» نام‌گذاری شده است.

خبرگزاری تسنیم، شهید محمد علی وهب از فرماندهان حزب‌الله لبنان بود که در سال 1996 در جنوب لبنان به‌دست رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. او از شهدای نسل اول حزب‌الله بود که با شهادتش درخت مقاومت را آبیاری کرده به آن قدرت بخشید. شهید محمد علی وهب در شهر نبطیه لبنان که به شهر امام حسین علیه السّلام مشهور است زندگی می‌کرد و از فرماندهان جبهه مقاومت حزب‌الله لبنان بود. او در زمان دبیرکلی سیدعباس موسوی بر حزب‌الله فعالیت داشت و از نزدیکان وی بود. همسر شهید محمد علی وهب سال‌ها با او زندگی کرد و به‌قول خودش ازدواجشان بسیار پر خیر و برکت بود. حاصل این ازدواج شش فرزند است که آخرین آن‌ها روز شهادت پدرشان متولد شد.
گفتگوی تفصیلی تسنیم با همسر شهید وهب در ادامه می‌آید:

* چگونه با شهید وهب آشنا شده ازدواج کردید؟

از زمان کودکی در شهر نبطیه واقع در جنوب لبنان بزرگ شدم. این شهر به نام شهر امام حسین علیه السّلام نام‌گذاری شده است و به همین دلیل بچه‌ها در آن بر اساس حب الحسین علیه السّلام بزرگ می‌شوند، شهید وهب نیز همین‌گونه بود. من و همسر شهیدم خویشاوند و فامیل بودیم و قرار ازدواج داشتیم که رژیم صهیونیستی با اسیر کردن محمد علی وهب در منطقه انصار این ازدواج را به تأخیر انداخت تا اینکه اسرائیل در سال 1984 میلادی از منطقه نبطیه عقب‌نشینی کرد.

من و خانواده‌ام از زمان کودکی به عربستان رفتیم. من به‌خاطر شرایط محیطی در آنجا با تفکر وهابیت درس خوانده بزرگ شدم. زمانی که به لبنان بازگشتم تفکر و عقیده شیعه را قبول نداشتم. شهید وهب به‌صورت غیرمستقیم مدرّس من بود و برای آموزش این مکتب به من تلاش می‌کرد، در واقع من شیعه بودم اما به‌دلیل حضور در عربستان و تحصیل در مدارس آن با تفکر وهابیت رشد کردم. زمانی که از عربستان بازگشتم 18ساله بودم و توسط شهید وهب تشیع را آموختم. این آموزش‌های همسرم تا لحظه شهادتش نیز ادامه داشت.

من و خانواده‌ام از زمان کودکی به عربستان رفتیم. من آنجا با تفکر وهابیت درس خوانده بزرگ شدم. زمانی که به لبنان بازگشتم تفکر و عقیده شیعه را قبول نداشتم. شهید وهب به‌صورت غیرمستقیم مدرّس من بود.

 

خانواده‌ام مخالف این ازدواج بودند ما در بُعد فکری فرهنگی نزدیک بودیم ولی از لحاظ اجتماعی تفاوت داشتیم. من اصرار کردم و گفتم «او را می‌خواهم». پدرم گفت: «چگونه با او زندگی می‌کنی؟»، می‌توانستم با خانواده پدری‌ام زندگی مرفهی داشته باشم ولی آن را رد کردم و با شهید وهب از این منطقه به آن منطقه در خانه‌های مختلف زندگی کردیم، فشارهای مالی زیادی داشتیم اما راهم درست بود زیرا دینم را از او یاد گرفته بودم و می‌دانستم هدفش چیست و به کجا می‌رسد. ازدواج ما نیز پر خیر و برکت بود و 6 فرزند داریم که آخرین آنها روز شهادت پدرشان متولد شد.

بنابراین به این خط مطمئن بودم و با او ازدواج کردم، به پدرم گفتم: «من هرگز دوباره به منزلت باز نخواهم گشت.»، پس از شهادت همسرم، پدرم گفت: «به منزلم بیا.»، پدر همسرم نیز همین درخواست را داشت. من حرفی به پدرم زده بودم و باید به فکر و سخن خودم احترام می‌گزاردم. منزلم واقعاً کوچک بود و در همان‌جا ماندم، به هیچ‌کس اجازه دخالت در روند تربیتی فرزندانم را ندادم، خداوند نیز کمک کرد و به‌لطف شهید مسیر را ادامه دادیم.

* بهانه رژیم صهیونیستی برای دستگیری شهید وهب چه بود؟

به‌دلیل اینکه یکی از عناصر فعال در عملیات‌های علیه رژیم صهیونیستی در منطقه انصار بود، بازداشت شد. او فعالیت‌ها و اقدامات خود را تکمیل کرد و در منطقه همایش‌های زیادی برای گفتگو تشکیل داد، بسیار انگیزه‌بخش بود و کتاب سیره امام حسین علیه السّلام را در منطقه انصار نوشت و مراسم عاشورا را در آنجا برگزار می‌کرد، اولین نفری بود که درباره امام حسین علیه السّلام در این منطقه کتاب نوشت و همین امر نیز موجب آشنایی ادیان و گروه‌های دیگر با آن امام شد و مردم از طریق حب به امام حسین علیه السّلام به شهید وهب اقتدا و از او تبعیت می‌کردند. شهید وهب سه سال و سه ماه در منطقه انصار بود و به‌دلیل فعالیت‌های زیادش، موجب شیعه شدن بسیاری از اهل‌تسنن منطقه شد.

بیشتر بخوانید

 

اسرائیلی‌ها این منطقه را اشغال و تمام گروه‌ها و احزاب و ادیان را داخل آن جمع کرده‌اند، میان آنها شیعی و غیرشیعی وجود دارد، برخی نیز پیرو ایران هستند و آنجا از سوی اسرائیل به‌عنوان انصار الخمینی نام‌گذاری شده است، میان آنها پیرو حزب‌الله لبنان یا مخالف آن هم هست. وقتی این گروه‌های مختلف با هم سخن می‌گویند، آشنایی‌شان بیشتر می‌شود و از طریق شهید وهب با امام خمینی و انقلاب ایشان و راه پیروزی آشنا شده‌اند.

* دوری شهید وهب را در زمان اسارتش چگونه گذراندید؟

وسیله ارتباطی از طریق صلیب سرخ لبنان به‌صورت نامه‌های مشخص وجود داشت. ما نامه‌ها را به شکل و الگوی خاصی می‌نوشتیم و خود صلیب سرخ نیز آن را نگارش و ارسال می‌کرد، اسرائیل هم بر محتوای آن نظارت می‌کرد، به همین دلیل همسرم به این صورت نامه می‌نوشت که «مادر، من خوبم. سیب‌زمینی موجود در زیر تخت را خوردم»! منظور وی از سیب‌زمینی زیر تخت، سلاحش زیر تخت بود، یا مثلاً می‌نوشت که «من خیلی خوبم ولی سه چیز کم است» و ما متوجه می‌شدیم چه‌چیزی نیاز دارد، بدین صورت پیام‌ها را می‌نوشت و اسرائیل هم نمی‌فهمید منظورش چیست.

* چگونه از بند صهیونیست‌ها آزاد شد؟

پس از عقب‌نشینی اسرائیلی‌ها از منطقه نبطیه لبنان، تصمیم به آزاد کردن بیش از نیمی از اسیران لبنانی گرفتند و همسر من نیز آزاد شد، دیگران نیز به داخل رژیم صهیونیستی منتقل شدند.

* پس از آزادی چه فعالیت‌هایی انجام می‌داد؟

بعد از آزادی از اسارت، گروهی به‌نام گروه اسیران داخل حزب‌الله تشکیل شده بود که حتی قوی‌تر از گذشته به کار خود ادامه دادند. همسرم پس از آزادی در حزب‌الله مسئول روابط عمومی بود و سپس مسئولیت بخشی از نیروهای نظامی حزب‌الله را به‌عهده گرفت.

زمان شهادت سید عباس موسوی برای ایشان مجلس عزا به‌پا کرد و به دیگران این شهید را معرفی می‌کرد.

بیشتر بخوانید

 

*درباره سختی‌های داخل زندان نیز صحبت می‌کرد؟

بله سختی‌هایش زیاد بود، داخل بازداشتگاه بود نه زندان، شرایط بازداشتگاه بسیار سخت‌تر از زندان بود، زیرا مورد توهین و اذیت‌های مختلف قرار می‌گرفت و همین نیز عاملی برای اصرارش در جنگ با اسرائیل شد.

* از خصوصیات اخلاقی او بگویید.

او در محیطی متدین و متعهد و پایبند رشد کرده بود، قبل از بازداشت به‌روی نماز و روزه پافشاری زیادی می‌کرد و بعد از آن نیز نسبت به انتقال صفت‌های ایجابی و مثبت به جوانان پافشاری زیادی داشت، در همین راستا نیز حلقه‌های گفتگویی داخل محلات برگزار می‌کرد و با بچه‌ها به‌صورت کودکانه بازی می‌کرد تا از این طریق تفکر دینی را به کودکان منتقل کند، این کارها نیز ادامه‌دار بود.

* از جزئیات کارش برای شما که همسرش بودید چیزی روایت می‌کرد؟

در این راه مقاوم بود و من تا بعد از شهادت ایشان متوجه نشدم چه مسئولیتی به‌عهده داشتند، مسیر جهادی‌اش مخصوص خود او بود و با کسی سخن نمی‌گفت، مسئولیتی در جامعه داشت و من تا بعد از شهادتش نمی‌دانستم.

* فعالیت‌های منحصربه‌فردی در حوزه اجتماعی داشت؟

برای مدت طولانی در کمیته امداد امام خمینی فعالیت کرد و در جنگ اسرائیل علیه نبطیه در سال 1982 میلادی نیز برای جزئی‌ترین نیازهای خانواده‌ها فعالیت و کار می‌کرد، این کارها را به‌عنوان تکلیف شخصی انجام می‌داد و در مقابلش چیزی دریافت نمی‌کرد، به‌صورت داوطلبانه این کارها را انجام می‌داد و نیمه‌شب به خانه بازمی‌گشت، به‌نحوی کار می‌کرد که ما تصور می‌کردیم خانواده‌های کمیته امداد در آن زمان جایگاهشان نزد همسرم از ما که خانواده خودش هستیم بهتر است.

* در خانواده چگونه برخورد می‌کرد؟

تمام کارهایی که موجب ایجاد شادی، محبت، خوشحالی و راحتی میان ما می‌شد، انجام می‌داد و در این زمینه ممتاز بود، به کارهای بچه‌ها حتی تدریس‌شان توجه داشت، قبل از شهادتش ما 5 بچه داشتیم که بزرگترین آن‌ها 9ساله بود، چهارتای آنها درس می‌خواندند، ما هرکدام به دوتای این بچه‌ها درس می‌دادیم.

* از کمبودها به ایشان گله نمی‌کردید؟

آیا انسان از راه به‌سوی بهشت شکایت می‌کند؟! راه ما راه به‌سوی بهشت بود، مسیر شهادت و مقاومت و بهشت نیازمند جانفشانی و فداکاری‌ها و از جان گذشتن‌ها است.

* هیچ‌وقت مانع حضور همسر در میدان‌های جنگ نشدید؟

نه. ما بر این موضوع اتفاق نظر داشتیم که زندگی اخروی حیات است و این دنیا باقی نیست، این راه نیز مسیر ما بود و هرکس نقشی داشت؛ شهید وهب نقش جهادی و مبارزه و من نقش تربیتی، او به وظیفه خود عمل می‌کرد و من نیز به وظیفه خود، به هیچ وجه با ایشان مخالفت نمی‌کردم.

بیشتر بخوانید

 

*  شهید وهب در سال 1996 به شهادت رسیدند، خبر شهادتش چطور به شما رسید؟

این سخت‌ترین سؤال است، من ششمین فرزندم را باردار بودم، همسرم در عملیات بود و گفت «نمی‌توانم تماس بگیرم» و نگفت کجا قرار دارد ولی مرا به کس دیگری ارجاع داد که با او در صورت نیاز تماس بگیرم، زیرا او می‌دانست همسرم کجاست. من منتظر بودم تا نیمه‌شب، ولی نیامد، هفته قبلش نیز دائماً از منزل خارج می‌شد و با تأخیر بازمی‌گشت. از مدرسه که بازمی‌گشتم او در خانه نبود، وقتی برگشت گفتم «چرا اطلاع ندادی تأخیر داری؟»، گفت: «کاری پیش آمد و تأخیر داشتم.»، گفتم: «وقتی مأموریت در مبارزه با اسرائیل داری با لباس نظامی برو.»

در هفته دوم صبح بیدار شدم و نماز صبح خواندم و صدای بمباران شنیدم، رفتم ببینم همسرم چه‌چیزی پوشیده و دیدم کفش زمستانی را به پا کرده است، گفتم «الحمدلله لباس گرم پوشیده است و خدا بخواهد بازمی‌گردد». بعد از بیدار شدن بچه‌ها به‌سوی مدرسه حرکت کردیم، در راه به بیمارستانی رسیدیم که دیدم جوانان گویی عزیزی را از دست داده و آنجا نشسته‌اند، دوستم گفت «شاید عزیزشان را از دست داده‌اند.»،

به‌سمت مدرسه رفتیم، زمان به‌کُندی می‌گذشت. مدیر مدرسه در صف‌ها آمد و بازدید می‌کرد، این عادتش نبود، از من درباره تولد بچه داخل شکمم پرسید، گفتم: «نترس. خواهرم کمک می‌کند.»، آخر زمان مدرسه شده بود که به من گفتند «مدیر با تو کار دارد.»، در این لحظه احساس خاصی داشتم، وارد اتاق مدیر شدم، پرسیدم: «چه اتفاقی برای همسرم افتاده است؟»، گفتند: «در بیمارستان است و زخمی شده.»، نگفتند «شهید شده است.»، بچه‌ها را در مدرسه گذاشتم، به‌سمت بیمارستان رفتم، پاهایم سست شده بود. زمانی که به بیمارستان رسیدم، گفتند «با خواهرت وارد شو» و من ترسیدم، زمانی که از پله‌ها بالا رفتیم دیدم در اتاق باز است و این هشدار بود.

همه آنجا بودند و یادم آمد که شهید قبلاً به من گفته بود «اگر شهید شدم، زینب بی‌تابی و شکایت و فریاد نکن». از شهادتش مطمئن شدم، به نماز ایستادم، بقیه می‌گفتند «در این شرایط چگونه نماز می‌خوانی؟»، گفتم «همسرم برای نماز رفت و من چگونه نماز نخوانم؟»، شب نیز فرزندم متولد شد. دوست داشتم پیکر همسرم را ببینم، او قطعه قطعه شده بود، وقتی دیدمش به او گفتم «راه درست و آسان‌تر را انتخاب کردی و راه من سخت‌تر است، باید بچه‌ها را درست تربیت کنم تا راه تو را ادامه دهند.»

بیشتر بخوانید

 

* چگونه به شهادت رسیده بود؟

در عملیاتی علیه اشغالگران در سال 1996 میلادی شرکت کرد که هدف عملیات اعلام این نکته بود که «قادر به شکستن قدرت مقاومت نیستید». گستره آتش عملیات زیاد بود و همسر من پنج یا شش ماه قبل از شهادت دوره تک‌تیراندازی را گذرانده بود، به او گفتم: «چرا این دوره؟»، گفت: «این کار نیاز و مقتضی است.»، قبل از این عملیات اسمش برای عملیات پذیرفته نشده بود؛ به‌دلیل اینکه می‌گفتند «5 یا 6 بچه داری.»، جواب داده بود که «شهادت را خداوند برای بندگان خاصش می‌نویسد» و برای رفتن اصرار کرده بود و مسئول خطوط را هم مجبور به این کار کرده بود، مطمئن بود که شهید می‌شود، خداوند نیز او را تکریم کرد، ما نیز برای این هدف کار می‌کنیم و اگر در این راه باشیم، شهید ما را شفاعت می‌کند.

* در این 24 سال فراق چه بر شما گذشته است؟ نشانه‌هایی از حضور شهید در این راه دریافت کردید؟

اگر سؤال قبلی سخت بود، این سؤال سخت‌تر است، مطمئنیم که شهیدان زنده هستند و کمک می‌کنند، در سخت‌ترین لحظات از انسان حمایت می‌کنند. همسرم به خواندن سوره فاتحه در سختی‌ها اعتقاد داشت و هر زمان درد و سختی برایم پیش می‌آید، آن را بر محل درد می‌خوانم. شبی او را در خواب دیدم، به او گفتم «مرا ترک کردی و درد می‌کشم.»، دستش را روی محل درد قرار داد و به من گفت «نترس.»، درد از بین رفت و از آن زمان تا امروز آن قسمت بدنم دیگر درد نمی‌کند. هر بار به او می‌گفتم «چرا مرا ترک کردی؟»، می‌گفت: «من با تو هستم.»، یک بار از او پرسیدم: «چرا مرا ترک کردی؟» گفت: «چرا هر بار من می‌آیم می‌پرسی که "چرا مرا ترک کردی؟!" من تو را ترک نکرده‌ام و حاضر و موجود هستم.»

پسر بزرگم که زمان شهادت پدرش 9 سال داشت، امتحان سخت و مهمی در مدرسه داشت که نیاز به شماره کارت بود، من خیلی می‌ترسیدم و نگران بودم، شهید را در خواب دیدم و گفت: «چرا می‌ترسی؟! این شماره پسرم است.»، وقتی بیدار شدم و بعداً کارت را گرفتم دیدم همان شماره است، مطمئنم که شهیدان زنده‌اند.

دختر و داماد ایرانی شهید وهب

زمانی که دخترم سارا می‌خواست با پسری ایرانی به‌نام محمدامین ازدواج کند، شهید را در خواب دیدم که گفت: «این دسته‌گل ایرانی است.»، در حالی که من هنوز نمی‌دانستم سارا قصد ازدواج دارد، الحمدلله شهید زنده است و ما را مطمئناً می‌بیند.

بیشتر بخوانید

 

* پیش آمده بود که متوجه خصوصیت خاصی از خلقیات همسرتان نشوید؟

بله؛ فکر می‌کردم زیاد می‌خوابد اما او سحرها بیدار بود. هر روز مشغول کار و بیدار بود و نیمه‌شب یا صبح می‌آمد، می‌پرسیدم: «چه‌کار می‌کنی؟»، چیزی نمی‌گفت، پس از شهادت مشخص شد که او مسئول گروه‌های مبارزاتی شیفت شب بود و مسئولیت خدمات‌رسانی یکی از مناطق و همچنین مسئولیت ثبت و ضبط عملیات‌ها و شهدا و خسارت‌ها برای رسانه‌ها را هم به‌عهده داشت، همه اینها را من نمی‌دانستم، وقتی از دیرآمدن‌هایش ناراحت می‌شدم به او می‌گفتم: «آنها بهتر از ما هستند؟ ما به وجود تو حداقل بعضی روزها نیاز داریم.»، زیاد توضیح نمی‌داد و می‌گفت: «در این کارها خیر است.»، بعد از شهادتش افرادی می‌آمدند و می‌گفتند «ما یگان و گروه تحت فرماندهی شهید وهب بودیم» و من نمی‌دانستم، پس از 24 سال همچنان برای بزرگداشت این شهید به منزل ما می‌آیند.

* شهید وهب از شهدای نسل اول حزب‌الله بود، از جمله کسانی که در قدرت‌یافتن حزب‌الله بسیار اثرگذار بود، نگاه شما و خانواده این شهدای نسل اول شکل‌گیری حزب‌الله به این اثرگذاری چیست؟

نخست، علت این پیروزی‌ها، جایگاه کنونی مقاومت و تأثیرش بر جامعه، اعتقاد به شعار هیهات منّا الذلّة است. دوم، ما معتقدیم آنچه برای خدا انجام می‌گیرد، رشد می‌کند. جوانان مقاومت لبنان از زمان امام موسی صدر در جنبش محرومین و بعد از آن در حزب‌الله خوش درخشیدند، در دفاع مقدس و بعد در سوریه هرکاری کردند برای خدا بود، مطمئنیم که هر کاری که برای خدا باشد، رشد می‌کند.

بیشتر بخوانید

 

احساس شخصی ما خانواده شهدا از این جریانات مقاومت، عزت و کرامت و افتخار است. خانواده شهدا با صبر و مقاومت و رضایت‌شان از این‌گونه اقدامات، این کارها را به این موقعیت و جایگاه رسانده‌اند. پیروزی‌های کنونی به‌برکت خون شهداست و خون شهدا نیز به‌برکت خون امام حسین علیه السّلام است.

* علت علاقه زیاد شیعیان لبنان به امام خمینی و امام خامنه‌ای چیست؟

 در لبنان مسیحیان حاکم بودند و اکنون نیز رئیس جمهور مسیحی است، نخست وزیر نیز مسلمان سنی است. قشر مستضعف همان شیعیان لبنان بودند. زمانی که امام خمینی(ره) انقلاب را به پیروزی رساند و شیعیان را به قیام خواند، شیعیان لبنان اولین گروه بودند که به ایشان علاقه پیدا کردند، زیرا امام خمینی(ره) نجات‌دهنده آنها شد، آنها به دین خود پایبندتر شدند، زیرا قبلش به‌دلیل سیاست‌های غلط در حال نابودی بودند، از سوی دیگر ارتباط امام خمینی به امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف موجب افزایش حب شیعیان لبنانی شد و با این شخصیت ارتباط پیدا کردند.

اکنون نیز سید حسن نصرالله این‌گونه است و شیعیان لبنان با عشق کامل به سخنان امام خامنه‌ای نیز گوش می‌دهند. شیعیان لبنان عاشق رهبر انقلاب و سید حسن و امام خمینی بوده و هستند. ما به‌عنوان خمینی‌های عصرمان نامیده شده‌ایم و به آن افتخار می‌کنیم.

انتهای پیام/+

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط