روایتی از حمله رژیم بعث به حمیدیه / چگونه حلقه محاصره اهواز ‌شکسته شد؟

روایتی از حمله رژیم بعث به حمیدیه / چگونه حلقه محاصره اهواز ‌شکسته شد؟

گروه استان‌ها ـ فرمانده دوران دفاع مقدس خاطراتی شیرین به ویژه از جنگ در جبهه جنوب و حمیدیه دارد که شنیدنی و عبرت آموز است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از گناباد، شاید همه بگویند که جنگ ما جنگ عقیده بود نه جنگ سرزمین. اما معنای عمیقی که در این کلام نهفته در سخنان هر کسی دیده نمی‌شود. مبارزه در  زیر آتش گلوله چگونه با کلام و تفسیر در هم می‌آمیزد؟

در گفت‌وگویی که با برادر رزمنده دوران دفاع مقدس داورپناه داشتیم محور بحث همین بود.سیدحمیدرضا داورپناه در سال 1342 در یکی از محله‌های قصبه شهر گناباد به دنیا آمد.

در بحبوحه انقلاب در هنرستان وارد مباحث انقلاب شد. دبیرستانش محمل گفت‌وگو با انواع تفکر گروهک‌ها و منافقین بود. گفت‌وگویی که در فضای نوجوانی به تقابل فیزیکی هم می‌کشید. داورپناه از شهید حسین مصباح یاد می‌کند که بانی آشنایی با شهید عصاریان را برایش باز کرد.

مردی که فراتر از یک فرمانده، معلم اخلاق بچه بسیجی‌ها بود. نخستین اعزام را همین شهید عصاریان برایش فراهم کرد.

سرهنگ می‌گوید: در 27 آذر سال 59 در هوای برفی گناباد که تمام زمین گناباد تا کاخک را برف گرفته بود.با دوست خود سوار موتور شدیم و مسیر گناباد تا کاخک را طی کرده تا حکم ماموریت خودمان را برای اعزام از شهید عصاریان بگیریم.چون جای دیگر به ما حکم نمی‌دادند.با یک دوربین شکاری که شهید عصاریان داده بود تا به آقای امینی در منطقه بدهیم، راهی منطقه شدیم.

وی در مورد فضای نخستین اعزام خود می‌گوید: زیر آتش خمپاره بودیم چون از بیرون "گرا" می‌دادند تا مقر ما را با توپ و خمپاره بزنند و بعد در محله کوی نیرو در اهواز که عناصر جاسوسی حزب خلق عرب وابسته به عراق در بالای ساختمان‌های پنج طبقه نزدیک مقر کمین کرده بود گرا می‌داد.

شهید رستمی مسئول عملیات سپاه خراسان بود.هر روز و هر ساعت از ایشان تقاضای رفتن به منطقه را داشتیم.منظور ما از منطقه خط مقدم جبهه بود.

با کلی دردسر یک تفنگ "ام یک" و  8 شانه فشنگ به ما دادند. بعد ما به سوسنگرد اعزام شدیم. کنار جاده اصلی که همیشه بمباران و با انواع سلاح‌ها کوبیده می‌شد. ما در آن جا یک گودالی در یک و نیم متر در یک متر کندیم و با پوکه، موشک را به عنوان سقف استفاده کردیم و تخته و پلاستیک و خاک روی آن پوشاندیم تا از باران محفوظ باشیم و این شد سنگر ما.

همه زندگی ما در همین سنگر خلاصه می‌شد.در این سنگر من و شهید قاسم اسماعیل‌زاده و  شهید دکتر علی پورابراهیم و ابوالقاسم پاسدار حضور داشتیم.یعنی تقریبا به هر کدام ما 35 سانتی متر بیشتر نمی‌رسید! ما که در اهواز بودیم، بچه‌ها تنها توانستند چند آرپی جی به بچه‌های چمران برسانند که آن‌ها هم از آمدن تانک‌ها به داخل شهر حمیدیه جلوگیری و در زمین‌های کشاورزی تانک‌ها منهدم شدند.

شما اکنون اگر به مناطق بروید می‌بینید که تانک‌های سوخته در وسط زمین‌های کشاوری وجود دارد که آن حاصل دفاع بچه‌های شهید چمران و سپاه اهواز به فرماندهی شهید غیور اصلی از بچه‌های گناباد بود. رزمنده‌ها برای جلوگیری از سقوط حمیدیه رفتند. چون اگر عراق، حمیدیه را هم می‌گرفت حلقه محاصره اهواز کامل می‌شد.

از یک طرف جاده آبادان به ماهشهر را گرفته بودند از طرف دیگر از سمت کارخانه نورد پیش رفته بود و از سمتی هم به قسمت‌های نزدیک دزفول و شوش رسیده بود و اگر حمیدیه هم سقوط می‌کرد، عراق مثل گاز انبری اهواز را قطع می‌کرد و کل استان خوزستان به تصرف عراق در می‌آمد.

اما به عنایت خدا این کار نشد و بچه‌ها با اخلاصی که داشتند مانع از این کار شدند.هر چند که سیاست‌های رئیس جمهور وقت هم تاثیرگذار بود که دستور می‌داد به ارتشیان که صحنه نبرد را خالی و عقب‌نشینی کنند.

سیاستی به نام "ما زمین را می‌دهیم زمان را می‌گیریم" که یک سیر تاریخی دارد، اما اصلا این تاکتیک مناسبتی با این قضایا نداشت، ما با چه نیتی و چه توجیهی زمین را می‌دهیم که در آینده اگر زمان را به دست بگیریم و آن‌ها را در دام افکنیم؛ دوران واقعا تلخی بود.سپاه هم با کمترین امکانات رزمی و دفاعی کار می‌کرد.هیچ امکاناتی در دست نداشت.نه امکانات غذایی و نه امکانات دفاعی.

خوشبختانه بچه‌های گناباد با این نوع افراد و تفکرات به جدل بر می‌خاستند. در نهایت به این نتیجه رسیدیم این طور نمی‌شود؛ باید اعلام موضع کنیم که توسط یکی از برادران گنابادی عکس شهید رجایی و باهنر که آن زمان هنوز شهید نشده بودند را بر روی تانکر آبی نصب کردیم و گفتیم این موضع ماست.در آن زمان شهید رجایی نخست وزیر شده بود.

پس فقط جنگ نبود.کار فکری و جدل و صحبت هم بود که به همراه شهید اسماعیل‌زاده، ابوالقاسم پاسدار، شهید علی پورابراهیم انجام می‌دادیم و حتی سربازان ارتشی ما را همراهی می‌کردند.

شما به عنوان یک فرمانده، برای جذب نیرو  در شهرستان چه اقداماتی را انجام می‌دادید؟ یاورزاده در این زمینه می‌گوید: بیشتر بحث سخنرانی در روستاها بود که انجام می‌شد.سپاه افرادی را معین می‌کرد و ماشین‌های جهاد سازندگی و ادارات هم می‌آمدند برای تبلیغ و سخنرانی جهت حضور در جبهه.

ابتدا یک روحانی صحبت می‌کرد و با استفاده از احادیث و آیات قران مردم را به سمت جبهه‌ها تشویق می‌کرد و سپس یک رزمنده از اثرات الهی و خلوص رزمنده‌ها و خاطرات آن‌ها می‌گفت و این سخنرانی‌ها اثرات خوبی هم داشت به ویژه برای نوجوانان که بعد از سخنرانی دنبال مکان ثبت نام بودند.

اما وی در مورد مراسمات و استقبال از رزمندگان در گناباد هم می‌گوید: استقبال که زیاد انجام نمی‌شد. یک دفعه که آمدیم و ابوالقاسم عصاریان شهید شده بود  مراسم در میدان امام گرفته بودند که فرزندکوچک شهید عکس پدر شهیدش را در بغل گرفته بود. مراسم خیلی خوب بود. اما اعزام خیلی فعال‌تر بود.

 مردم همه جمع می‌شدند و با یک حالت عاطفی خاصی خداحافظی انجام می‌شد. گاراژ کنار بانک سپه مرکزی بود.گاها تا (پاسگاه شهید سالاری) عمرانی هم مردم با رزمندگان می‌آمدند. یادم است شهید محمدمعلمی کنار من توی اتوبوس نشسته بود.همسر شهید چندبار فرزندش را آورد و داد به شهید.خداحافظی سختی بود. همانجا به محمد گفتم، تو این بار رفتنی هستی. خندید و چیزی نگفت. اما جنازه‌اش برگشت به گناباد.

گفت‌وگو از یاسر سالاری گناباد

انتهای پیام/281/ش

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon