فیلم// معلم فداکاری که پس از "اهدای کلیه" تبلت و تلویزیون خود را هم به دانش‌آموزش بخشید!

معلم تاکستانی که پیش از این کلیه خود را به یکی از شاگردانش اهدا کرده بود در اقدام نوع دوستانه دیگری، تبلت و تلویزیون خود را به یکی از دانش آموزانش داد تا از آموزش مجازی جا نماند!

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم؛ سعید حاجی‌زاده معلم  تاکستانی که به تازگی بازنشسته شده است، تبلت و تلویزیون خود را به یکی دانش‌آموزانش اهدا کرد.

ماجرا از این قرار است که او پس از اطلاع از اینکه یکی از دانش آموزانش به خاطر نداشتن گوشی هوشمند از تحصیل بازمانده و نمی‌توانست درسش را ادامه بدهد، تصمیم گرفت تا تبلت خود را به او اهدا کند و حتی پس از اینکه متوجه شد خانواده دانش آموز تلویزیون هم ندارند، تلویزیون خود را به آنها داد.

او چند سال قبل هم پس از زنده ماندن در یک تصادف و به شکرانه این اقدام، کلیه خود را به یکی از شاگردانش اهدا کرد!

ماجرای این حادثه به نقل از این معلم بدین شرح است:‌ "سال 1379 رشته تربیت بدنی قبول شدم و برای ادامه تحصیل هر هفته به تهران می رفتم. با دیپلم وارد آموزش و پرورش شده بودم. در روستاها معلم ابتدایی بودم. الان تاریخ و جغرافیا و اجتماعی درس می دهم. وقتی می خواستم به تهران بروم، صبح‌ها ساعت 8 از کمربندی شهرمان سوار اتوبوس می‌شدم. آن روز ساعت 6 صبح از خانه خارج شدم، اولین اتوبوسی که آمد، سوارم کرد؛ درست در همان ردیف نخست صندلی‌ها کنار پیرمردی نشستم. همه مسافران خواب بودند به جز این پیرمرد. تا نشستم شروع کرد به تعریف خاطره هایش از گذشته. من هم حرف آدم‌های مسن را دوست دارم، پس خوب گوش می‌دادم و هر چه گفت با علاقه شنیدم. نیم ساعت مانده بود که به مقصد برسیم دیگر خسته شده بودم، گفتم بروم انتهای اتوبوس تا کمی استراحت کنم.

برف می‌بارید و جاده لغزنده بود. بلند شدم که برم عقب اتوبوس و استراحت کنم. درست وقتی که خواستم در صندلی‌های عقب بنشینم اتوبوس ما وارد سبقت شد. همان زمان تصادف کردیم. صدای شکسته شدن شیشه‌ها را شنیدم و بعد از آن از هوش رفتم و دیگر ندانستم چه شد. در این تصادف همه کسانی که در اتوبوس بودند جانشان را از دست دادند. من را هم به عنوان مرده با آن مرده‌ها به سردخانه می‌برند. از شانس خوب من 9 سردخانه بوده که جا برای من نمی‌ماند! من را کف سردخانه می‌گذارند، بعد از مدتی متوجه می شوند که من بدنم گرم است؛ چند روز بعد به هوش آمدم. یک هفته بیمارستان بودم.

وقتی در دانشسرا درس می خواندم در مسیر خانه مان تا دانشسرا، انجمن حمایت از بیماران کلیوی قرار داشت. آن زمان به این فکر می کردم که مگر می شود کسی عضو این انجمن باشد و یکی از اعضای بدن خودش را به دیگری اهدا کند؟ پدرم همیشه به نیازمندان کمک می کرد، گاهی کفش و کتش را به دیگران که نیازمند بودند هدیه می داد. بعد از این که از این تصادف جان سالم به در بردم، می دانستم که یکی از دانش آموزانم مشکل کلیه دارد.

به همسرم گفتم که می خواهم این کار را بکنم. حتی اگر مخالف هم می کرد این کار را می کردم. رفتیم بنیاد بیماران کلیوی شهر تاکستان و گفتم که می خواهم به دانش آموزم کلیه ام را اهدا کنم. بعد از این که دانش آموزم را معرفی کردم، آمد و آزمایش ها را انجام دادیم. در سال 1380 این کار را کردم."

در فیلم زیر روایت کار نوع دوستانه این معلم خیر را مشاهده می‌کنید:

 

انتهای پیام/

 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط