سنگ‌تمام گلستانی‌ها در تشییع شهیدی که پس از 39 سال به خانه آمد/‌ از خاک ام‌البابی تا آغوش گرگان

به گزارش خبرگزاری تسنیم از گرگان، بوی اسپند و عطر خوش قدمگاه شهدا، هوای گرگان را در آغوش گرفته است. از هر سو که بنگری، موجی از انسان‌ها در حرکتند؛ مردان و زنان نجیب و قدرشناس از هر سنی بی تابانه خود را به معراج شهدای گرگان رساندند.گویی امروز، گرگان پایتخت قلوب مردمی شده که عشق را به تماشا نشسته‌اند.

محوطه معراج شهدای گرگان، تابلویی زنده از وحدت و ایمان است. غلغله‌ای در دل‌ها به پا شده و  برخی از بانوان، همراه با نوحه‌ها و روضه‌هایی که پخش می‌شود، چادر را بر روی صورت کشیده‌اند و از لرزش شانه‌هایشان می‌توان فهمید که چشم‌هایشان بارانی است. گویی هر قطره اشک، روایتی است از فراقی طولانی، از انتظاری سوزان.

کمتر کسی سخن می‌گوید؛ انگار همگان در سکوتی مقدس به سر می‌برند، سکوتی که از هیاهوی عاشقانه‌تر از هر فریادی است. امروز، روز پایان یک انتظار است؛ پایان 39 سال چشم‌به‌راهی.

39 سال... این خود یک عمر است! زمانی که محمدهاشم سلطانی از همین شهر راهی جبهه‌های نبرد شد، کودکانش خردسال بودند. امروز، آن کودکان، مردان و زنان میانسالی شده‌اند که نه پدر، که پیکر پاکش را در آغوش می‌گیرند. در چهره‌های آنان، می‌توان غمی شیرین را خواند؛ غم فراق پدری که هرگز نتوانستند در آغوشش بگیرند، و شوق دیدار با مردی که نام و یادش، زینت‌بخش زندگی‌شان بوده است.

حالا دیگر بر جمعیت حاضر در معراج شهدای گرگان، افزوده شده. جای جای این مکان، خاطره‌انگیز است. سن‌وسال‌دارترها خوب به یاد دارند که روزگاری، از همینجا، رزمندگان لشکر 25 کربلا، یکی یکی و دسته‌دسته، با نواهای حماسی و دلی مالامال از عشق، راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل می‌شدند. آن روزها، جوانان این سرزمین گروه گروه برای دفاع از وطن و ناموس این ملت، برای جنگیدن با دشمن راهی جبهه‌ها می‌شدند. دیوارهای این مکان، هنوز هم طنین‌انداز صدای پای آنان است.

و امروز پس از 39 سال، یکی از همان رزمندگان، سردار گمنام عملیات کربلای 4، برگشته است. پیکرش را از دل خاک‌های جزیره ام‌البابی بیرون کشیده‌اند و او را با پلاکش و قرآنی که همراهش بوده، شناخته‌اند. سال‌ها خانواده چشم‌هایشان به در سفید شد تا خبری از یوسف گم‌گشته‌شان به آنان برسد و امروز این خبر به همراه پیکر جوان رعنایی که به اندازه قنداقه نوزادی از جسمش باقی مانده، از راه رسیده است. این بازگشت، معجزه‌ای است که ایمان را تازه می‌کند.

امروز، گرگان یکپارچه در انتظار ایستاده تا فرزند گم‌کرده‌اش را پس از نزدیک به چهار دهه، در آغوش بگیرد و بر دوش بکشد. نفس‌ها در سینه حبس شده و چشم‌ها به در دوخته شده‌اند. باد، برگ‌های درختان را به جنبش درمی‌آورد و گویی زمزمه‌هم‌نوا با مردم، سرودی حماسی می‌خواند. 

در این میان، ناگهان غریو " الله اکبر" از حنجره‌های هزاران نفر برمی‌خیزد. گویی آسمان و زمین به لرزه درآمده‌اند. تابوت شهید از دور نمایان می‌شود. تابوتی پوشیده از پرچم ایران، بر دوش مردانی که گویی فرشتگان زمینی هستند، به آرامی در حرکت است. اشک‌ها جاری می‌شود، اما این بار اشک شوق است. اشک دیدار پس از سال‌ها فراق. 

جمعیت راهی می‌شود؛ تابوت شهید را با افتخار بر روی دست گرفته و آرام آرام در خیابان اصلی شهر به حرکت در می‌آورد. جمعیت مانند اقیانوسی شهید را در آغوش گرفته تا او را به آرامگاه ابدی در امامزاده عبدالله (ع) گرگان برساند.

تابوت دیگر رسیده، با نوحه و سلام و صلوات پیکر شهید بیرون آورده می‌شود و در میان اشک و اندوه فرزندان، خانواده و همرزمان و مردمی که به تقدیم شهید برای این آب و خاک عادت دارند، در خاک آرام می‌گیرد.

انتهای پیام/