مداخله‌های آمریکا در جهان- 18|کودتا و ترور برای حفظ استعمار در الجزایر

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 ایالات متحده آمریکا به‌ عنوان یک ابرقدرت جهانی ظهور کرد و سیاست خارجی خود را بر مبنای گسترش نفوذ و مهار آنچه «تهدید کمونیسم» می‌نامید، شکل داد.

خبرگزاری تسنیم قصد دارد به‌طور جامع به بررسی مداخلات نظامی و مخفی آمریکا در کشورهای مختلف جهان بعد از جنگ جهانی دوم بپردازد، این مداخلات، که شامل کودتاها، عملیات‌های مخفی سیا، حمایت از رژیم‌های دیکتاتوری، و جنگ‌های نیابتی بود پیامدهای عمیقی بر سیاست، اقتصاد و حقوق بشر در کشورهای هدف داشته است.

این اقدامات معمولاً تحت پوشش مبارزه با کمونیسم انجام می‌شدند، اما در واقع، هدف اصلی آن‌ها جلوگیری از شکل‌گیری دولت‌هایی بود که مسیر توسعه‌ای مستقل از سیاست‌های خارجی آمریکا را دنبال می‌کردند.

در قسمت هجدهم این گزارش به بررسی مداخله آمریکا در الجزایر تحت استعمار فرانسه در دهه 1960 پرداخته‌ایم.

 

مقدمه

برای درک ماجرای مداخله آمریکا در الجزایر در دهه 1960، ابتدا باید به جنگ الجزایر نگاهی بیندازیم. در شمال آفریقا، کشوری به نام الجزایر بیش از یک قرن زیر سلطه فرانسه بود. از سال 1830، زمانی که نیروهای فرانسوی وارد الجزایر شدند، این سرزمین دیگر یک مستعمره معمولی نبود؛ فرانسه الجزایر را بخشی از خاک خود می‌دانست، مثل یک استان دورافتاده که قوانین پاریس مستقیماً در آنجا اجرا می‌شد.

جمعیت الجزایر دو چهره کاملاً متفاوت داشت. از یک سو، میلیون‌ها مسلمان بومی الجزایری در آن زندگی می‌کردند؛ مردمی که اغلب در فقر به سر می‌بردند، از حقوق سیاسی محروم بودند و در زمین‌های خودشان هم اغلب به عنوان کارگر روزمزد برای مهاجران فرانسوی کار می‌کردند.

از سوی دیگر، حدود یک میلیون مهاجر فرانسوی و اروپایی در الجزایر ساکن بودند. این گروه از حقوق شهروندی کامل برخوردار بودند، زمین‌های مرغوب را در اختیار داشتند و در شهرها زندگی مرفه‌تری نسبت به اکثریت بومی می‌گذراندند. این شکاف عمیق اجتماعی و اقتصادی، زمینه‌ساز تنش‌های طولانی‌مدت شد.

در نوامبر 1954، گروهی به نام جبهه آزادی‌بخش ملی الجزایر (FLN) جنگ مسلحانه‌ای را علیه فرانسه آغاز کرد. هدف روشن بود: استقلال کامل الجزایر. این درگیری که به «جنگ الجزایر» معروف شد، هشت سال طول کشید و یکی از خونین‌ترین فصل‌های تاریخ استعمارزدایی پس از جنگ جهانی دوم بود.

فرانسه برای سرکوب قیام، تمام توان نظامی خود را به کار گرفت. ارتش فرانسه از روش‌هایی استفاده کرد که بعدها در اسناد تاریخی و دادگاه‌ها به عنوان جنایت جنگی شناخته شد: شکنجه سیستماتیک زندانیان، بمباران روستاها، تخریب خانه‌ها و حتی جابه‌جایی اجباری صدها هزار نفر از مردم بومی.

در مقابل، جبهه آزادی‌بخش هم دست به حملات ضداشغالگران زد؛ از بمب‌گذاری در کافه‌ها و خیابان‌های الجزیره گرفته تا ترور مقامات فرانسوی و مزدوران و چهره‌های الجزایری که با فرانسوی‌ها همکاری می‌کردند. این چرخه خشونت، تلفات سنگینی به جا گذاشت. برآوردها متفاوت است، اما اکثر تاریخدان‌ها تخمین می‌زنند که بین 300 هزار تا بیش از یک میلیون نفر که اکثر آنها الجزایری بودند در این جنگ جان باختند.

جنگ الجزایر نه تنها الجزایر را ویران کرد، بلکه فرانسه را هم از درون متلاشی کرد. اعتراضات گسترده در پاریس و دیگر شهرها، سربازان خسته و ناراضی، و هزینه‌های سنگین اقتصادی، دولت فرانسه را به زانو درآورد. در سال 1958، شارل دوگل – ژنرال کهنه‌کار جنگ جهانی دوم – دوباره به قدرت رسید تا این بحران را مدیریت کند.

ابتدا به نظر می‌رسید دوگل قصد دارد الجزایر را برای همیشه بخشی از فرانسه نگه دارد. اما در سال 1959، او موضع خود را تغییر داد و اعلام کرد که الجزایری‌ها حق دارند سرنوشت خود را تعیین کنند – یعنی امکان استقلال وجود دارد.

این چرخش 180 درجه‌ای، خشم شدیدی در میان ارتش فرانسه، مهاجران فرانسوی و گروه‌های راست‌گرای افراطی به وجود آورد. بسیاری از آن‌ها دوگل را متهم به خیانت کردند و معتقد بودند که استقلال الجزایر، این کشور را به دست کمونیست‌ها خواهد سپرد، زیرا برخی رهبران جبهه آزادی با اتحاد جماهیر شوروی روابط نزدیکی داشتند.

در این فضای پرتنش، گزارش‌هایی منتشر شد که نشان می‌داد سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) نیز وارد معادله شده است. آمریکا در اوج جنگ سرد، هرگونه پیشرفت کمونیسم در جهان را تهدیدی جدی می‌دانست.

از نظر آمریکایی‌ها استقلال الجزایر می‌توانست یک پایگاه جدید برای نفوذ شوروی در آفریقای شمالی ایجاد کند. علاوه بر این، دوگل در عرصه بین‌المللی هم با واشنگتن زاویه پیدا کرده بود: او حاضر نبود نیروهای فرانسه را کاملاً زیر فرماندهی یکپارچه ناتو قرار دهد و با انحصار آمریکا بر سلاح‌های هسته‌ای ناتو مخالف بود.

این زمینه تاریخی، بستر اصلی ادعاهای مربوط به مداخله آمریکا در فرانسه و الجزایر در دهه 1960 را تشکیل می‌دهد؛ از حمایت ادعایی از کودتای ژنرال‌های فرانسوی در آوریل 1961 گرفته تا گزارش‌هایی درباره نقش احتمالی سیا در تلاش‌های ترور شارل دوگل در سال‌های بعد.

کودتای ژنرال‌ها در الجزایر (آوریل 1961)

در آوریل 1961، در اوج جنگ الجزایر و درست زمانی که شارل دوگل مسیر استقلال این کشور را پیش می‌برد، چهار ژنرال ارشد ارتش فرانسه دست به یک اقدام پرریسک زدند: کودتایی نظامی علیه دولت مرکزی فرانسه.

این رویداد که به «کودتای ژنرال‌ها» یا «پوتش الجزیره» (Putsch d'Alger) معروف شد، از 21 تا 26 آوریل ادامه یافت و تنها چهار یا پنج روز دوام آورد، اما فرانسه را تا مرز جنگ داخلی برد.

رهبران این کودتا چهار ژنرال بازنشسته یا اخیراً بازنشسته بودند: 

- موریس شال، رهبر اصلی عملیات؛ او پیش‌تر فرمانده کل نیروهای فرانسه در الجزایر بود و با موفقیت‌های نظامی‌اش در سرکوب شورشیان شناخته می‌شد. 

- ادمون ژوهارد، که اصالتاً اهل الجزایر بود و سابقه طولانی در نیروی هوایی فرانسه داشت. 

- رائول سالان، یکی از مشهورترین افسران فرانسوی با سابقه در جنگ هندوچین و الجزایر. 

- آندره زلر،  که پیش از این رئیس ستاد کل ارتش زمینی فرانسه بود.

این چهار نفر، همراه با حمایت برخی افسران میانی مانند سرهنگ‌های آنتوان آرگو و ژان گارد، و همچنین گروه‌هایی از لژیون خارجی و هنگ‌های چترباز (به‌ویژه هنگ اول چترباز خارجی در شب 21 آوریل کنترل شهر الجزیره را به دست گرفتند.

چهار ژنرال بازنشسته که مسئول شورش ناکام در الجزایر بودند، از ساختمان دولت خارج می‌شوند. آن‌ها (از چپ به راست) عبارتند از: آندره زلر، ادموند ژوهاود، رائول سالان و موریس شال

صبح روز 22 آوریل، رادیو الجزایر پیام‌شان را پخش کرد: «ارتش کنترل الجزایر و صحرای آن را به دست گرفته است.» آن‌ها چندین مقام ارشد دولتی، از جمله نماینده دولت فرانسه در الجزایر (ژان مورن) و وزیر حمل‌ونقل (رابرت بورون) را که در سفر بود، دستگیر کردند و یک «شورای عالی الجزایر» تشکیل دادند.

هدف اعلام‌شده‌شان روشن بود: جلوگیری از استقلال الجزایر و حفظ استعمار فرانسه زیرا معتقد بودند سیاست دوگل خیانت به قربانی‌های ارتش و مهاجران فرانسوی است و ممکن است الجزایر را به دامان کمونیسم بکشاند.

کودتاچی‌ها امیدوار بودند که این حرکت به سرعت به سایر شهرهای الجزایر (مانند وهران و قسنطینه) گسترش یابد و سپس ارتش فرانسه در سرزمین اصلی (متروپل) را هم با خود همراه کنند تا دوگل را سرنگون نمایند. حتی برنامه‌هایی برای فرود چتربازان در فرودگاه‌های پاریس و تصرف پایتخت وجود داشت. اما واقعیت خیلی متفاوت از تصورشان بود.

در پاریس، شارل دوگل که 70 سال داشت و سال‌ها از خدمت نظامی فاصله گرفته بود واکنش قاطعی نشان داد. او در عصر 23 آوریل، در یک سخنرانی تلویزیونی مشهور، دوباره لباس نظامی دوران جنگ جهانی دوم خود را پوشید و رو به ملت و ارتش فرانسه حرف زد. این سخنرانی یکی از نقاط عطف تاریخ فرانسه شد.

دوگل کودتا را «ماجراجویی احمقانه و نفرت‌انگیز» نامید، کودتاچی‌ها را «یک گروه کوچک از افسران بازنشسته و جاه‌طلب» توصیف کرد. او مستقیماً سربازان وظیفه که اکثریت نیروهای ارتش را تشکیل می‌دادند را خطاب قرار داد و گفت: به افسران کودتاچی اطاعت نکنید، به وظیفه قانونی‌تان پایبند باشید و در برابر این شورش مقاومت کنید.

این سخنرانی از طریق رادیوهای ترانزیستوری کوچک – که در آن زمان بسیار رایج شده بودند – به سرعت در میان سربازان در الجزایر پخش شد. بسیاری از سربازان وظیفه، که اغلب مخالف ادامه جنگ الجزایر بودند، در پادگان‌ها ماندند و از دستورات کودتاچی‌ها سر باز زدند.

خلبانان نظامی هواپیماها را به فرانسه بازگرداندند یا به بهانه نقص فنی زمین‌گیر کردند. در الجزایر هم، فرماندهان برخی مناطق مانند اوران و قسنطینه از پیوستن به کودتا خودداری کردند. حتی در الجزیره، مردم عادی و پلیس محلی شروع به مقاومت غیرخشونت‌آمیز کردند. این مقاومت مدنی و نظامی، بدون درگیری گسترده، کودتا را فلج کرد.

در نهایت، کودتا بدون موفقیت نظامی جدی فروپاشید. شب 25 تا 26 آوریل، ژنرال‌های کودتاگر الجزیره را ترک کردند و به کمپ لژیون خارجی در زرالدا رفتند. شال و زلر خود را تسلیم کردند. سالان و ژوهارد فرار کردند (سالان بعداً در غیاب محکوم به اعدام شد که به حبس ابد تبدیل گردید). شال و زلر هم ابتدا به 15 سال زندان محکوم شدند، اما چند سال بعد عفو شدند و درجه نظامی‌شان بازگردانده شد.

این کودتا شکست خورد، اما پیامدهای بزرگی داشت: دوگل را قدرتمندتر کرد، مذاکرات استقلال الجزایر را تسریع بخشید و نشان داد که ارتش فرانسه دیگر نمی‌تواند علیه اراده ملت و دولت مرکزی عمل کند. کودتا همچنین به تشکیل سازمان ارتش مخفی که یک گروه تروریستی راست‌گرای افراطی بود و بعدها تلاش‌های متعددی برای ترور دوگل کرد دامن زد. در نهایت، الجزایر در سال 1962 مستقل شد و یکی از طولانی‌ترین فصل‌های استعماری فرانسه به پایان رسید.

نقش سیا در کودتا

شواهد درباره نقش سیا در کودتای ژنرال‌ها در الجزایر (آوریل 1961) عمدتاً بر پایه گزارش‌های رسانه‌ای، اظهارات مقامات فرانسوی در آن زمان، و تحلیل‌های بعدی شکل گرفته است. این ادعاها هرگز به طور رسمی توسط دولت آمریکا تأیید نشدند و اغلب از سوی واشنگتن رد شدند، اما در رسانه‌های فرانسوی و برخی منابع تاریخی به عنوان بخشی از روایت‌های جنگ سرد تکرار شده‌اند. در ادامه، این شواهد را با جزئیات بیشتری بررسی می‌کنیم تا تصویر روشن‌تری از آنچه مطرح شده به دست آید.

ارتباط‌های ژنرال موریس شال با افسران آمریکایی و سیا

ژنرال موریس شال، که رهبر اصلی کودتا بود، پیش از وقوع رویداد در موقعیت حساسی قرار داشت. او تا مارس 1960 فرمانده کل نیروهای ناتو در اروپای مرکزی بود – نقشی که او را در تماس روزانه و نزدیک با افسران نظامی و اطلاعاتی آمریکایی قرار می‌داد. این موقعیت، به ویژه در چارچوب ساختار ناتو و شبکه‌های اطلاعاتی مرتبط با آن فرصت‌هایی برای گفت‌وگوهای غیررسمی ایجاد کرده بود.

طبق گزارش‌هایی که بعدها در رسانه‌های فرانسوی منتشر شد برخی از نزدیک‌ترین افراد به شال معتقد بودند که او پیش از تصمیم به کودتا، تشویق‌هایی از سوی مأموران سیا دریافت کرده بود. ادعا می‌شد که افسران آمریکایی به او گفته‌اند سرنگونی شارل دوگل «خدمت بزرگی به جهان آزاد خواهد بود»، زیرا سیاست دوگل در الجزایر و ناتو را مانعی برای مقابله با کمونیسم می‌دیدند.

 شال خودش همیشه هرگونه تماس مستقیم با قدرت خارجی را انکار کرد و گفت تصمیمش صرفاً بر اساس وفاداری به الجزایر فرانسه و نگرانی از سرنوشت حامیان فرانسه بوده است. با این حال، سابقه ارتباط طولانی او با آمریکایی‌ها در ناتو، این شبهه را تقویت کرد که شاید پیام‌های غیرمستقیم یا ضمنی دریافت کرده باشد.

پوستری از سازمان ارتش مخفی (OAS) روی آن نوشته شده «دست به سلاح ببرید ای شهروندان!»

جلسه مخفی در مادرید (12 آوریل 1961)

یکی از جنجالی‌ترین ادعاها مربوط به یک دیدار پنهانی در مادرید اسپانیا تنها ده روز پیش از شروع کودتا است. طبق گزارش روزنامه «کلود کریف» و برخی منابع دیگر، در این جلسه نمایندگان مختلفی از کشورهای خارجی حضور داشتند، از جمله مأموران سیا و برخی از طراحان کودتا در الجزایر.

در این دیدار آمریکایی‌ها ظاهراً از سیاست دوگل انتقاد شدید کردند و گفتند که رویکرد او «ناتو را فلج کرده و دفاع از اروپا را غیرممکن می‌سازد». ادعا شده که آن‌ها به کودتاچی‌ها اطمینان دادند اگر موفق شوند، دولت جدید الجزایر (تحت کنترل آن‌ها) را ظرف 48 ساعت به رسمیت خواهد شناخت.

 این قول می‌توانست انگیزه بزرگی برای ژنرال‌ها ایجاد کند، زیرا یکی از نگرانی‌های اصلی‌شان انزوای بین‌المللی پس از کودتا بود.

ناهار ژاک سوستل در واشنگتن (دسامبر 1960)

ژاک سوستل، فرماندار سابق الجزایر (1955–1956) و یکی از مخالفان سرسخت سیاست استقلال‌طلبی دوگل، در دسامبر 1960 به واشنگتن سفر کرد. او در آنجا با ریچارد بیسل – رئیس عملیات مخفی سیا در آن زمان – ناهار خورد. سوستل، که بعدها به سازمان ارتش مخفی پیوست، در این دیدار تلاش کرد مقامات آمریکایی را متقاعد کند که سیاست دوگل الجزایر را به یک «پایگاه شوروی» تبدیل خواهد کرد.

این ناهار بعدها به یکی از نقاط کانونی اتهامات تبدیل شد. گزارش‌ها حاکی است که سوستل موفق شد نگرانی‌های سیا را درباره نفوذ کمونیسم در الجزایر برانگیزد. دولت آمریکا بعداً ادعا کرد که این دیدار توسط سفارت فرانسه ترتیب داده شده و یک مقام فرانسوی هم در آن حضور داشته، بنابراین هیچ توطئه پنهانی در کار نبوده است.

اما منتقدان می‌گویند این توضیح قانع‌کننده نیست: چرا سفارت فرانسه باید چنین دیداری را برای یکی از مخالفان علنی دوگل (که چند ماه پیش از کابینه اخراج شده بود) ترتیب دهد؟ علاوه بر این، سوستل بیش از یک هفته در آمریکا ماند، و بعید به نظر می‌رسد که این تنها فرصتش برای گفت‌وگو با مقامات آمریکایی بوده باشد.

سیا و تلاش برای ترور شارل دو گل

شارل دوگل، رئیس‌جمهور فرانسه از سال 1959 تا 1969، یکی از بحث‌برانگیزترین رهبران اروپا در دوران جنگ سرد بود. سیاست‌های او در زمینه استقلال الجزایر و فاصله‌گیری از نفوذ آمریکا در ناتو، نه تنها ارتش و راست‌گرایان فرانسوی را خشمگین کرد، بلکه نگرانی‌هایی در واشنگتن ایجاد کرد.

 این تنش‌ها به بیش از 30 تلاش جدی برای ترور دوگل منجر شد – رقمی که او را به رکورددار در میان رهبران جهان تبدیل کرده است. بیشتر این تلاش‌ها بین سال‌های 1958 تا اواسط دهه 1960 رخ داد و اغلب توسط سازمان ارتش مخفی سازمان‌دهی شد. سازمان ارتش مخفی یک گروه تروریستی راست‌گرای افراطی بود که از افسران سابق ارتش فرانسه، مهاجران الجزایری و حامیان الجزایر-فرانسه تشکیل شده بود.

آن‌ها دوگل را متهم به خیانت می‌کردند و می‌خواستند با ترور او، سیاست استقلال الجزایر را متوقف کنند. با این حال، ادعاهایی وجود دارد که سیا نیز در حداقل یکی از این تلاش‌ها نقش داشته است.

تلاش‌های ترور علیه دوگل اغلب با خشونت همراه بود و شامل بمب‌گذاری، تیراندازی و حتی حملات هوایی می‌شد. یکی از معروف‌ترین تلاش‌ها در 22 اوت 1962 در پتی-کلمار حومه جنوبی پاریس، رخ داد.

این عملیات که به «عملیات شارلوت کوردای» (به نام قاتل انقلابی فرانسوی) معروف شد، توسط ژان-ماری باستیان-تیری، یک افسر نیروی هوایی و عضو سازمان ارتش مخفی، رهبری می‌شد. در این حمله، دوازده مرد مسلح با مسلسل‌ها و تفنگ‌های نیمه‌خودکار به ماشین دوگل (یک سیتروئن DS مشکی) تیراندازی کردند. بیش از 187 گلوله شلیک شد و ماشین دوگل پر از سوراخ شد – چهارده تیر به بدنه خورد و لاستیک‌ها پنچر شدند. اما دوگل و همسرش، ایوون، جان سالم به در بردند.

 دلیل اصلی نجات‌شان، طراحی پیشرفته سیتروئن DS بود: این ماشین سیستم تعلیق هیدروپنوماتیک داشت که حتی با لاستیک‌های پنچر، می‌توانست با سرعت حرکت کند و تعادل خود را حفظ کند. راننده دوگل، فرانسیس مارو، با مهارت ماشین را به سمت فرودگاه ویلاکوبله هدایت کرد. دوگل پس از حمله، با خونسردی گفت: "آن‌ها تیراندازان خوبی نبودند!" این رویداد در فیلم "روز شغال" (1973، بر اساس رمان فردریک فورسایت) بازسازی شد و به نمادی از استقامت دوگل تبدیل گردید. باستیان-تیری دستگیر و در مارس 1963 اعدام شد.

این حمله تنها یکی از ده‌ها تلاش بود. برخی دیگر شامل بمب‌گذاری در مسیر حرکت دوگل یا تیراندازی از راه دور بودند. دوگل اغلب با شوخ‌طبعی به این تهدیدها واکنش نشان می‌داد و می‌گفت: "من هدف آسانی هستم، چون قدبلندم!" اما این تلاش‌ها نشان‌دهنده عمق بحران سیاسی فرانسه بود: ارتش و راست‌گرایان احساس می‌کردند دوگل میراث استعماری فرانسه را نابود می‌کند.

در حالی که بیشتر تلاش‌ها مستقیماً به سازمان ارتش مخفی نسبت داده می‌شود گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد که سازمان سیا به عنوان بخشی از استراتژی جنگ سرد برای مقابله با رهبران «نامطلوب» در حداقل یکی از این عملیات‌ها دخیل بوده است. این ادعاها عمدتاً مربوط به میانه دهه 1960 است، زمانی که روابط فرانسه و آمریکا به پایین‌ترین سطح رسید.

دوگل در سال 1966 نیروهای آمریکایی را از پایگاه‌های نظامی فرانسه بیرون کرد و خواستار خروج نیروهای آمریکا از ویتنام شد – موضع‌گیری‌هایی که واشنگتن را خشمگین کرد. گزارش‌ها حاکی است که افسران فرانسوی مخالف دوگل (از جمله اعضای سابق ارتش و مهاجران الجزایری) با سیا تماس گرفتند تا کمک بگیرند.

یکی از کلیدی‌ترین شواهد، گزارشی در روزنامه شیکاگو تریبیون در ژوئن 1975 است. این مقاله – که بر اساس اطلاعاتی از مقامات سیا به رهبران کنگره آمریکا نوشته شده ادعا می‌کند که در سال 1965 یا 1966، «فرانسوی‌های ناراضی» با سیا تماس گرفتند تا در ترور دوگل همکاری کنند.

 طرح پیشنهادی عجیب و فیلم‌وار بود: یک قاتل حرفه‌ای با یک حلقه سمی (که حاوی سمی کشنده بود) در یک مراسم عمومی با کهنه‌سربازان فرانسوی شرکت می‌کرد. او دیرتر وارد می‌شد، زمانی که دست دوگل از دست‌دادن‌های متعدد خسته و بی‌حس شده بود. قاتل با دوگل دست می‌داد، سوزن کوچک حلقه پوست او را سوراخ می‌کرد و سم (که می‌توانست به قلب یا مغز برسد) وارد بدن می‌شد. قاتل سپس در میان جمعیت گم می‌شد و دوگل چند دقیقه یا ساعت بعد می‌مرد. این طرح هرگز اجرا نشد و سیا ادعا کرد که فقط در مرحله بحث باقی ماند، اما جزئیات آن نشان‌دهنده سطح برنامه‌ریزی بود.

ویلیام کلبی، رئیس سیا از 1973 تا 1976، این ادعا را تا حدی تأیید کرد. او در مصاحبه‌ای گفت که «خارجی‌ها» (احتمالاً اشاره به فرانسوی‌های مخالف) با سیا تماس گرفته‌اند و پیشنهاد ترور دوگل را داده‌اند، اما سیا آن را رد کرده است. کلبی افزود که نمی‌داند آیا دولت فرانسه از این پیشنهاد مطلع شده یا نه.

منتقدان، از جمله نویسندگان کتاب‌هایی مانند "کشتن امید" ویلیام بلوم، می‌گویند این انکار ممکن است بخشی از استراتژی رسمی سیا برای پنهان‌کاری باشد.

علاوه بر این، خود دوگل عمیقاً باور داشت که آمریکا علیه او است. او سیا  را متهم به مداخله در امور داخلی فرانسه می‌کرد. مثلاً در سفر رسمی‌اش به آمریکای جنوبی در سپتامبر 1964، دوگل متوجه شد که استقبال عمومی کمتر از حد انتظار است. او معتقد بود سیا  با استفاده از شبکه عوامل خود در آمریکای لاتین، جمعیت را کم کرده تا او را تحقیر کند. این ادعا بعدها توسط آلفرد استپان، استاد علوم سیاسی دانشگاه ییل، در شهادت کنگره آمریکا در 1970 تأیید شد.

استپان، که در آن زمان خبرنگار اکونومیست در آمریکای لاتین بود، گفت مقامات سفارت‌های آمریکا به رهبران محلی فشار می‌آوردند تا استقبال از دوگل «گرم نباشد، زیرا آمریکای لاتین را بخشی از «حوزه نفوذ» آمریکا می‌دانستند. این رویدادها نشان‌دهنده تنش‌های عمیق بین دوگل و دولت جانسون (رئیس‌جمهور آمریکا) بود.

انتهای پیام/