کلاهی افتاده بر زمین و گلوله‌ای در دل

کلاهی افتاده بر زمین و گلوله‌ای در دل

«برای کلاه‌آهنی‌ها» نمایشی است پرسشگر، با عطر و بوی کمدی اسلپ‌استیک. پژمان عبدی مخاطبش را با این پرسش مواجه می‌کند که رابطه انتخاب فرد نسبت به جنگ، مرگ و آرزوهایش چه در دوران خیات و چه موت چیست.

باشگاه خبرنگاران پویا- احسان زیورعالم

در شب‌های سرد این روزهای تهران، تماشاخانه باران میزبان نمایشی از پژمان عبدی است. «برای کلاه‌آهنی‌ها» داستان سه سرباز کشته شده در جنگ است که برای سفر به جهان دیگر باید منتظر مرگ 197 نفر دیگر باشند؛ چرا که ظرفیت سفینه تحت هدایت فرشته‌ای به نام517، 200 نفر است و این سفینه در صورت کامل نشدن به هیچ عنوان سفرش را آغاز نمی‌کند تا آنکه جنگی دیگر رخ دهد. اکنون سه سرباز کشته شده در انتظارند تا سفیه پر شود و به نظر می‌رسد در جهانی که کشتن و کشته‌ شدن آسان است، همواره در برای ملک الموت روی یک پاشنه نمی‌چرخد. وضعیت پیچیده‌تر و شاید اسفناک‌تر باشد.

عبدی در مقام نویسنده به سراغ موضوعی رفته است که از دید بازماندگان جنگ محلی از اعراب ندارد. از دید بازمانده، کشته شده در جنگ یک قهرمان است. این قهرمان‌بودگی نیز در انقیاد جبهه موافق است؛ چرا که در آن سو کشته شده را ترسو خطاب می‌کنند، بدتر آنکه از پشت‌سر، در حین فرار از سوزش گلوله باشد. در چنین وضعیت کشته شده خود به چه می‌اندیشد؟ آیا او نگاهی موافق با زندگان دارد؟ آیا او خود را قهرمان می‌داند یا آنکه خود را معجونی از خیر و شر می‌شناسد؟ آیا این کشته‌شده عاری از خطاست؟ اینها پرسش‌هایی است که «برای کلاه‌آهنی‌ها» در ابتدا مطرح می‌کند و آرام آرام آن را به سمتی می‌برد که جهان به یک گروتسک تبدیل می‌شود. قهرمان خفته روی زمین برای رهایی آرزوی کشته شدن رفقای خود می‌کند. او منتظر است عملیات تازه به‌پا شود تا از شر این دنیای فیزیکی خلاص شود؛ اما همه چیز زمانی بغرنج می‌شود که آغازگران جنگ، قصابان واقعی کشته‌شدگان تصمیم به صلح می‌گیرند و اکنون این سرباز بی‌تن هستند که باید سرگردان بمانند تا شاید جایی در دنیا سیاستمداری تنش برای جنگ دیگری بخارد.

با این همه نمایش «برای کلاه‌آهنی‌ها» اثری عاری از خطا و در بیان مسئله کامل نیست. نمایش با یک موسیقی هیجان‌انگیز آغاز می‌شود و ناگهان پژمان عبدی در نقش «کلاشینکنف» روی صحنه می‌آید. همه جا را سکوت در برمی‌گیرد و مخاطب با پرولوگی کند روبه‌رو می‌شود. زمان مذکور با ریتم موسیقی و آن شلیک‌های مداوم چندان همخوانی ندارد. عبدی در چرخیدن‌هایش متوجه سرباز دشمن می‌شود، او را اسیر می‌کند، وضعیت اسارت جابه‌جا می‌شود، خودش اسیر می‌شود و ناگهان می‌فهمد مرده است. در این لحظات مخاطب با بازی‌هایی خشک و عاری از احساس مواجه است. واژگان دیالوگ‌ها خوب در دهان بازیگران نمی‌چرخد. این در حالی است که مخاطب درک می‌کند قرار است با دیالوگ‌های پینگ‌پونگی از شاهد یک کمدی باشد که حتی رنگ و بوی ابسوردیسم می‌دهد، چیزی شبیه آثار اوژن یونسکو؛ تنها با فانتزی کمتر.

نمایش در همان ابتدا از نفس می‌افتد و درگیر مکث‌هایی می‌شود که می‌توانست با بازی بهتر شود. این قابل درک است که عبدی می‌خواهد فضا را برای آشنایی شخصیت‌ها مهیا کند. او مشغول روایت یک داستان است. می‌خواهد شخصیت‌ها خود را با دیالوگ‌ها و کنش‌هایشان تعریف کند؛ اما با یک ابتدای نه چندان جذاب مواجهیم و در این بین فرصت‌ها می‌سوزد. برای مثال جایی که از کاردینف و سانتریفوژ حرف زده می‌شود، عبدی تنها به یک سکوت ابلهانه بسنده می‌کند و این در حالی است که شرایط بازی مهیا شده است. بازیگران نمی‌تواند به سمت یک کمدی رفتار پیش روند. نمایش نیازمند اسلپ‌استیک است و آنچه روی صحنه دیده می‌شود ناکافی است.

اما نمایش از دقیقه 20 جان می‌گیرد. کنش‌های دارماتیک به مخاطب عرضه می‌شود و به جای آنکه دیالوگ نمایش را پیش برد،  این ستیز میان شخصیت‌هاست که آن درام را می‌سازد. اکنون پرسش‌ها مطرح می‌شوند تا برخی مفاهیم پرطمطراق مشروعیت خود را از دست دهند. اکنون چیزی همانند شجاعت از ارزش تهی می‌شود و در این حال و هوا مخاطب آروز می‌کند کاش از اول نمایش این گونه بود. برای او اینک دیدن کنش‌هایی که می‌گوید جنگیدن مثل  تکلیفی است زورکی و با چنین باوری تکلیف جنگ رفته و کشته شده چیست. در این زمان است که نمایش از یک کمدی موقعیت به یک کمدی اسلپ‌استیک بدل می‌شود و مخاطب را هوشیار می‌کند. ستیزها میان سه شخصیت موقعیت گروتسک را برجسته می‌کند و مخاطب اکنون به چیزی می‌خندد که با مداقه آن می‌توان دریافت به چه میزان دردناک است؛ اما به هر روی خنده‌دار.

عبدی و نمایشش برخلاف بیشتر آثاری با محوریت جنگ در ایران، شخص جنگ را به چالش می‌کشد، چیزی که مخاطب در آثار دفاع‌مقدسی کمتر می‌بیند. در نمونه‌های ایرانی تئاتر جنگ این شخصیت‌ها هستند که در مرکز توجه قرار می‌گیرند و طرح داستانی که براساس موضوع آفریده می‌شوند، به حال خود رها می‌شوند. به نوعی از نگاه ارسطویی که در آن طرح بر شخصیت ارجح است گریز می‌کنند و نهایت قضیه می‌شود «حرف حرف حرف». کنش‌ها روز  به روز آب می‌روند و مجبوریم شبه‌اشعاری ناموزون رو بشنویم.

 «برای کلاه‌آهنی‌ها» نمایشی ایرانی است که کمی چاشنی نگاه ابزورد اروپایی بدان طعم داده است. برای همین است که ادای واژگان کمی شبیه متون ترجمه است؛ اما مهم آن است که متنی برآمده از یک هنرمند ایرانی است. حنی نگاهش ایرانی است. رابطه مرگ و جنگ و مهمتر از همه داشتن پرسشی مبنی بر زندگی پس از مرگش ایرانی است. اینکه نیاز است فرشته‌ای موکل برای مشایعت کشته شده وجود داشته باشد نیز ایرانی است، فرشته‌ای که مختص کشته شدگان است و این نشان می‌دهد ایرانی بودن یا نبودن مانعی برای آفرینش تئاتر جنگی نیست.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران