پذیرش اشتباه عقبنشینی نیست/درباره اصرار زینب موسوی به دفاع از اقدام نادرست در برنامه «رُک»
- اخبار رسانه ها
- اخبار خواندنی
- 23 آذر 1404 - 13:36
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، ماجرا از این قرار است فردی که پیشتر با ادبیاتی اهانتآمیز نسبت به یکی از اجماعیترین نمادهای هویت ملی ایرانیان، واکنشهای گسترده و منفی پردامنهای را برانگیخته، اگر دوباره به قاب رسانه بازگردد، انتظار عمومی نه شنیدن همان روایتهای پیشین، بلکه پاسخگویی دقیق و مسئولانه، همراه با نوعی دلجویی از افکار عمومی، است. بااینحال، آنچه رخ داد، بیش از آنکه به ترمیم شکاف ایجاد شده کمک کند، به بازتولید آن انجامید و موج نفرتپراکنی را ادامه داد.
واقعیت آن است که رسانه، بالاخص در قالب برنامههای اینترنتی که این روزها به شدت پرطرفدار هستند، ذاتا نمیتواند به نحو مطلق بیطرف باقی بماند. انتخاب مهمان، زمانبندی دعوت و شیوه مدیریت گفتوگو، همگی حامل پیامهایی اجتماعی و دارای وجه عمومی هستند. وقتی تریبون دوباره در اختیار فاعل کنشی قرار میگیرد که احساسات بخش بزرگی از جامعه را جریحهدار کرده، این پیام به مخاطب مخابره میشود که هزینه بیاعتنایی به سرمایههای مشترک ملی، نه پاسخگویی سختگیرانه، بلکه دیده شدن بیشتر در فضای مجازی است. در چنین وضعیتی است که «گفتوگو» از معنای اصیل خود تهی میشود. اساسا گفتوگو زمانی معنا دارد که امکان نقد، بازنگری و مسئولیتپذیری فراهم باشد. اگر قرار باشد گفتوگو صرفا بازخوانی همان ادعاها، با ادبیاتی حقبهجانب باشد، نتیجه چیزی جز تعمیق شکاف و عادیسازی بیاحترامی نخواهد بود.
«رُک» و منطق وایرال
عملکرد برنامه «رُک» در قسمت اخیر، بار دیگر این برداشت را تقویت کرد که منطق غالب این برنامه، نه برمدار «مسئولیت فرهنگی» بلکه صرفا ناظر به «اقتصاد توجه» است. در این منطق، جنجال نه یک پیامد ناخواسته، بلکه یک محرک مطلوب است؛ ابزاری برای افزایش بازدید، دیدهشدن در شبکههای اجتماعی و در نهایت، تبدیل توجه به درآمد. این همان چرخهای است که بسیاری از برنامههای آنلاین را از گفتوگو به تحریک هیجانی سوق داده است و طبعا تاریخ مصرف بسیار زودرسی دارد.
مشکل اصلی این رویکرد، جایگزینی معیار «کیفیت» با «کمیت» است. وقتی موفقیت برنامه با تعداد ویو سنجیده میشود، مرزهای حرفهای به تدریج کمرنگ میشوند. دعوت از چهرههای پرحاشیه، نه به قصد نقد جدی و چکشکاری رفتارهایی با جنبه عمومی، بلکه ترفندی است برای تضمین وایرال شدن و نتیجهای جز تضعیف اعتماد عمومی نسبت به رسانه ندارد. با تکرار این رفتار، مخاطب به درستی میپرسد: آیا این تریبون برای روشنگری است یا برای بازتولید جنجال؟
در چنین بستری، مسئولیت مجری یک برنامه گفتوگومحور نیز به مراتب پررنگتر میشود. مدیریت گفتوگو، طرح پرسشهای دقیق و جلوگیری از مصادره مفاهیم حساس، بخشی از وظیفه حرفهای و ذاتی هدایتکننده گفتوگو است. فقدان این مدیریت، برنامه را از گفتوگو به مونولوگی پرحاشیه (یا به عبارت دقیقتر، مونولوگی دوطرفه که هر دو سر ماجرا، بدون تضاد یا با تضادهای ساختگی، صرفا به یک شیپور میدمند) تنزل میدهد؛ نوعی از مکالمه تصنعی که بیش از آنکه به فهم عمومی کمک کند، به مصرف لحظهای هیجان دامن میزند.
شوخی؛ مفهومی که قربانی مصادره شد
ادعای زینب موسوی در برنامه «رک»، مبنی بر «شوخی بودن» آنچه گفته شده، نیازمند واکاوی مفهومی عمیقتری است. شوخی و طنز در سنتهای معتبر فرهنگی، صرفا گفتن هر جملهای با نیت خنداندن نیست. طنز، حتی در گزندهترین شکل خود، واجد نسبتی معین با معنا، نقد و ظرافت است. آنچه در مواجهه با فردوسی به کار رفت، اما نه نقد بود و نه طنز؛ اهانتی صریح و عاری از لایههای معنایی بود.
مصادره مفهوم «شوخی» برای توجیه هر گفتار سخیفی، خطرناک است. این مصادره، مرز میان طنز متفکرانه و بیاحترامی را از میان میبرد و در نهایت، خودِ طنز را بیاعتبار میکند. طنز، اگر از معنا تهی شود، به لودگی فرو کاسته میشود و لودگی، نهتنها کارکرد انتقادی ندارد، بلکه به تخریب سرمایههای فرهنگی میانجامد.
در اینجا مسأله، سلیقه یا اختلاف نظر نیست؛ بلکه موضوع اصلی، فهم نادرست از یک مقوله فرهنگی است. وقتی هر اهانتی با برچسب «شوخی» از نقد میگریزد، دیگر نمیتوان از گفتوگوی سازنده سخن گفت؛ زیرا ابزار مفهومی گفتوگو مخدوش شده است.
افسانه «شوخیهای بدون مرز»
ادعای «بیمرز بودن شوخی» بیش از آنکه ریشه در سنتهای معتبر طنز و کمدی داشته باشد، به شعاری سادهانگارانه و سطحی شباهت دارد که معمولا برای توجیه گفتارها و رفتارهای مسئولیتگریز به کار میرود. در اکثریت قریب به اتفاق سنتهای مهم کمدی، چه در ادبیات کلاسیک، چه در سینما و چه در کمدی معاصر، مرزها یا ملاحظات مختلف، همواره وجود داشتهاند. این مرزها نه محصول سانسور حکومتی یا فشار بیرونی، بلکه نتیجه فهم عمیق هنرمند از موقعیت اجتماعی، بافت تاریخی و حساسیتهای جمعی بودهاند. طنز، درست به این دلیل که با امر انسانی و اجتماعی سروکار دارد، ناگزیر از شناخت خطوط قرمز اخلاقی است.
تجربه تاریخی هنر نشان میدهد که بزرگترین طنزپردازان، بیش از هر چیز، به «کجا شوخی کردن» و «کِی شوخی کردن» اندیشیدهاند. بارها از زبان بزرگان سینما، تئاتر و ادبیات شنیدهایم که موضوعاتی چون فقر، رنجهای عمیق انسانی، معلولیت، جنگهای ضدانسانی، باورهای ریشهدار و پذیرفته شده مذهبی و نمادهای بنیادین هویتی، بهویژه در بزنگاههای حساس اجتماعی، از دایره شوخی خارج میشوند. این «خودمحدودسازی» نه نشانه محافظهکاری، بلکه جلوهای از بلوغ حرفهای و اخلاقی است و هنرمندی که این مرزها را به رسمیت میشناسد، اتفاقا آزادی خلاقهاش را دقیقتر و مسئولانهتر اعمال میکند.
در مقابل، انکار این مرزها معمولا با ادعای «جسارت» و «تابوشکنی» همراه میشود؛ حال آنکه در بسیاری موارد، این جسارت چیزی جز گریز از مسئولیت نیست. شکستن مرزها، اگر بدون آگاهی از پیامدهای اجتماعی آن باشد، نه کنش هنری، بلکه رفتاری هیجانی و مصرفی است. در چنین وضعیتی، شوخی از ابزار نقد به ابزاری برای تحقیر و توهین فروکاسته میشود و طنز، به جای روشنگری، به عاملی برای تشدید شکافها بدل میشود.
اگر «بیمرزی شوخی» بهعنوان یک اصل پذیرفته شود، نتیجه ناگزیر آن هرجومرج زبانی و مفهومی است. در این فضا، دیگر نه شوخی معنای مشخصی دارد و نه اعتراض واجد جایگاهی روشن است. هر گفتار تند و اهانتی میتواند با برچسب طنز از پاسخگویی بگریزد. آنچه باقی میماند، رقابتی فرساینده برای شوکآفرینی است؛ رقابتی که در آن، ارزش نه به عمق معنا، بلکه به شدت واکنشها سنجیده میشود. پیامد نهایی چنین وضعیتی، فرسایش اعتماد اجتماعی و بیاعتبار شدن خودِ زبان طنز است؛ زبانی که قرار بود آینهای برای نقد جامعه باشد، نه چکشی برای تخریب آن.
زمانهشناس بهمثابه حلقه مفقوده
هیچ کنشی در خلأ رخ نمیدهد. زمان و زمینه اجتماعی، بخشی از معنای هر گفتار است. اهانت به فردوسی در مقطعی رخ داد که جامعه ایران بیش از هر زمان دیگری نیازمند انسجام و آرامش بود. در شرایطی که فشارهای اجتماعی و روانی بر جامعه سنگینی میکرد، حمله زینب موسوی به ملیترین نماد زبان و هویت، اقدامی خلاف جریان همبستگی ملی بود.
در زمانههای عادی، ممکن است جامعه ظرفیت نادیده گرفتن خطاهای فردی را داشته باشد؛ اما در بزنگاهها، حساسیتها افزایش مییابد. آنچه چند ماه قبل توسط این بلاگر در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد، صرفا یک ویدئو نبود؛ شکافی نمادین بود که جامعه آمادگی تجربه دوبارهاش را نداشت. اینجاست که زمانهشناسی به یک ضرورت بدل میشود، نه یک توصیه اخلاقی.
نادیده گرفتن این زمینه، تحلیل را ناقص میکند. مسأله فقط «چه گفته شد» نیست؛ «چه زمانی و در چه فضایی گفته شد» نیز تعیینکننده است. بیتوجهی به این امر، نشاندهنده گسست از واقعیت اجتماعی است.
اصرار بر خطا، فراتر از اشتباه
طبعا انسان جایزالخطا است و خطا، اگر با بازنگری همراه شود، میتواند حتی به تجربهای آموزنده بدل شود، اما پافشاری بر درست بودن رفتاری که بخش بزرگی از جامعه آن را محکوم کرده، مسألهای متفاوت است. وقتی واکنشها بهطور گسترده منفی است، انتظار حداقلی افکار عمومی، پذیرش مسئولیت و عذرخواهی است؛ نه توجیه و فرافکنی.
اصرار بر کار اشتباه شکاف میان فرد و جامعه و فاصله میان اقشار مختلف اجتماع را عمیقتر میکند. این اصرار، پیام روشنی دارد: بیاعتنایی به افکار عمومی. حال آنکه یک بازنگری ساده یا مشورت با فردی آشنا به استلزامات افکار عمومی میتوانست مسیر را تغییر دهد.
عذرخواهی، نه عقبنشینی که نشانه بلوغ اجتماعی است. در غیاب این بلوغ، هر توضیح تازه، به جای ترمیم، به تشدید بحران میانجامد. جامعه، در نهایت، نه توضیح بیشتر، بلکه تغییر رفتار میطلبد.
مسئولیت فراموششده رسانه
آنچه که این هفته در استودیوی «رک» رخ داد، بیش از آنکه درباره یک بلاگر یا یک شوخی ناموفق باشد، ناظر است به نقش رسانه در بازنمایی صداها و رسانهای که بدون حساسیت اجتماعی، تریبون را در اختیار جنجال میگذارد، خود به بخشی از مسأله تبدیل میشود.
اگر تمایز میان «دیده شدن» و «درست دیده شدن» از میان برود، رسانه به چرخهای میافتد که در آن اعتماد عمومی، سرمایههای نمادین و گفتوگوی سالم فرسوده میشوند. در چنین چرخهای، وایرال شدن جای مسئولیت را میگیرد و هیجان لحظهای جای فهم پایدار را. در نهایت، آنچه از این ماجرا باقی میماند، یک هشدار است: بدون بازگشت به اصول حرفهای و اخلاقی، نه شوخی نجاتبخش است و نه گفتوگو. آنچه میماند، زخمی است بر حافظه جمعی؛ زخمی که میتوانست ایجاد نشود یا خیلی زود، با روشنبینی و خضوع، ترمیم شود.
منبع: صبح نو
انتهای پیام/