مسئله امروز ما یکی کردن حوزه و دانشگاه نیست، بازخوانی جهان مدرن است
خبرگزاری تسنیم: استاد دانشگاه تهران گفت: مسئله ما نه یکی کردن حوزه و دانشگاه است و نه حذف یکی از این دو؛ مسئله فرهنگ و تاریخ ما بازخوانی جهان مدرن است، اینکه تکنولوژی، صنعت و حتی فلسفه آنها را بازبینی کنیم، چراکه این هم بخشی از تجربه حیات بشری است.
27 آذرماه سالروز شهادت شهید محمد مفتح در تقویم کشور به نام روز «وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاری شده است. شخصیتی که عمر پربرکتش را در راه تبلیغ و ترویج اسلام در میان اقشار مختلف مردم بهویژه نسل جوان و دانشجویان سپری کرد و یکی از اهداف بزرگاش ایجاد پیوند میان حوزه و دانشگاه یا به تعبیر دیگر رابطه بین طلبه و دانشجو بود. بخشی از گفتوگوی خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم با حجتالاسلام پارسانیا، استاد دانشگاه تهران و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی به تفسیر معنای این وحدت اختصاص یافته است. وی معتقد است وحدت حوزه و دانشگاه بهمعنای ایجاد وحدت بین علم مدرن و علم حوزوی و تاریخی نیست. مسئله ما نه یکی کردن حوزه و دانشگاه است و نه حذف یکی از این دو؛ مسئله فرهنگ و تاریخ ما، بازخوانی جهان مدرن است.
حجتالاسلام حمید پارسانیا در سال 1337 در مشهد به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی خود را تا مدارج عالی حوزه طی کرد. فقه و اصول را از محضر حضرات آیات عظام میرزا هاشم آملی، فاضل لنکرانی، وحید خراسانی و جوادی آملی بهره برد. همچنین عرفان و فلسفه را نیز از محضر حضرات آیات جوادی آملی و حسنزاده آملی آموخت. پارسانیا، ضمن اینکه یکی از شاگردان برجسته مکتب فکری آیتالله جوادی آملی در حکمت، عرفان نظری و فقه است، یکی از نخستین دانشجویان رشته جامعهشناسی پس از انقلاب در دانشگاه تهران است.
بسیاری از آثار عمده آیتالله جوادی، از جمله رحیق مختوم (شرح حکمت متعالیه در 10 جلد)، عین نضاخ (در 3 جلد)، شریعت در آینه معرفت، شناخت شناسی در قرآن و... توسط وی تنظیم و تدوین شده است. از سوی دیگر، رساله «نماد و اسطوره» که در آغاز بهعنوان کار عملی درس جامعه شناسی ارتباطات نگارش یافته بود، بعدها با مقدمه آیتالله جوادی منتشر شد. پارسانیا دارای مقالات متعدد در اجلاسها و همایشهای علمی و بینالمللی است و در نهادهای مختلف علمی و فرهنگی مختلف کشور فعالیت داشته است.
وی به نسلی از دانشآموختگان حوزوی تعلق دارد که در آستانه یک انقلاب دینی و معنوی در دهههای پایانی قرن بیستم در ایران، از طریق پیوستن به سنت جاری در جهان اسلام یعنی حوزههای علوم دینی و در پی آن چالش با دو رویکرد معرفتی مدرن: لیبرالیسم و سوسیالیسم متأخر، دغدغه بازسازی و احیای میراث معرفتی دنیای اسلام را همواره در کار خود تعقیب میکرده است. بازخوانی علم مدرن از طریق بازسازی علم دینی چنانکه عنوان یکی از مقالات مهم اوست، روح حاکم بر بسیاری از اندیشههای انتقادی او محسوب میشود. پارسانیا میکوشد تا با پشتوانه و مبنای فلسفی و عرفان اسلامی، پای دانشها و مبانی نظری ــ دینی را به حریم علوم جدیدی چون جامعهشناسی، فلسفه سیاسی، فلسفه علم، تاریخ معاصر، کلام جدید، فلسفه دین و... باز کند.
چند روز پیش در 19 آذرماه، خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم بهبهانه سالروز تأسیس شورای عالی انقلاب فرهنگی بهفرمان امام خمینی(ره) و تعمق در شرایط موجود گفتوگویی با حجتالاسلام پارسانیا، استاد دانشگاه تهران و رئیس شورای حوزوی شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام داد که بخش نخست آن در همان ایام در تسنیم منتشر شد. در آن بخش و در بحث از علت تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی توسط حضرت امام(ره)، پارسانیا با اشاره به برخی از زمینههای تشکیل این شورا در اوایل انقلاب، یکی از مشکلات جدی انقلاب را گسل و فاصله دو حوزه معرفتی مدرن (بهنمایندگی دانشگاه) و حوزه دینی، سنتی و تاریخی (بهنمایندگی حوزه علمیه) برشمرد.
در ادامه گفتوگو مباحث جدی و مختلف درباره تعامل یا تقابل حوزه و دانشگاه و رسالت شورای تخصصی حوزوی شورای عالی انقلاب فرهنگی در استقلال نظام آموزشی مطرح شد. بهزعم پارسانیا دانشگاه قبل از انقلاب هم ضددین نبود؛ یعنی نیروهای متدین هم در آن حضور داشتند و اساس دانشگاه با فراخوان و حضور بخشی از نیروهای حوزوی شکل گرفت. اما مدیریت کلانی دانشگاهها که البته مدیریت شخص شاه هم نبود، مدیریتی بود که با نوعی غفلت از بنیادهای معرفتی اسلامی و دینی و شیفتگی نسبت به اقلیم مدرن در حاشیه و البته اقتدار و سیاستی که از جانب غرب اعمال میشد، عمل میکرد. بهتعبیر دیگر نظام آموزشی مدرن بهدلیل نداشتن مدیریت سالم، نتوانست یک گفتوگوی علمی فعالی را بین معرفت دینی ما با اندیشههای علمی مدرن برقرار کند؛ بلکه در جهت حذف آن عمل کرد. و اینک بخش دوم گفتوگو:
*تسنیم: حضرتعالی یکی از مشکلات جدی را در اوایل انقلاب، گسل و فاصله دو حوزه معرفتی مدرن (دانشگاه) و حوزه دینی، سنتی و تاریخی (حوزه علمیه) برشمردید. حوزه محل علم و جهانبینی سنتی و دانشگاه محل علم و جهانبینی مدرن است. با توجه به این که این گفتوگوی علمی فعال بین معرفت دینی و اندیشههای علمی مدرن کماکان بهنحوی شایسته ایجاد نشده، چگونه میتوان از وحدت حوزه و دانشگاه سخن گفت؟
وحدت حوزه و دانشگاه بهمعنای ایجاد وحدت بین علم مدرن و علم حوزوی و تاریخی نیست. اگر اینطور باشد، نه علم اسلامی میتواند در جوامع مدرن حضور داشته باشد و نه علم مدرن میتواند در محیط اسلامی قرار گیرد. جهان مدرن، علم و تاریخ ما را مبنای مطالعات خود قرار میدهد و از این تجربه تاریخی از منظر خود استفاده میکند، آن را بازخوانی و بازسازی کرده و در محل مناسب خود بهکار میبرد. انواع علوم تاریخی و کاربردی، پزشکی و علوم فنی ما از رنسانس تاکنون مورد بازبینی قرار گرفته است؛ از ابنهیثم تا ابننفیس و از ابنسینا تا رازی. غرب بهتناسب نیازهای خود در دوران مدرن، سراغ «شفا»ی بوعلی نرفت، بلکه «قانون» را مورد مطالعه قرار داد. در قرون وسطی بهسراغ این کتاب نرفت؛ چون در آن زمان غرب متأثر از معصیت دینی بود و نیروهای دینی داشت. این کتاب زمانی مورد مطالعه واقع شد که جهانبینی دینی غرب بهکلی تغییر کرد. آنها همچنین علوم فنی و کاربردی را در ذهن خود مورد بازبینی قرار دادند.
مسئله امروز ما نه یکی کردن حوزه و دانشگاه است و نه حذف یکی از این دو
مسئله ما نه یکی کردن حوزه و دانشگاه است و نه حذف یکی از این دو؛ مسئله فرهنگ و تاریخ ما، بازخوانی جهان مدرن است. اینکه ما تکنولوژی، صنعت و حتی فلسفه آنها را که مبتنی بر فرهنگ خودشان است مورد بازبینی قرار دهیم؛ چراکه این هم بخشی از تجربه زیست و حیات بشری است. بایستی با این تجربه مواجه شویم و نمیتوانیم چشم خود را ببندیم، چون واقعیتها پنهان میماند. ما باید این مسائل را از منظر خودمان بشناسیم و این همان کاری بود که غرب انجام داد. رشته شرقشناسی که برای این منظور ایجاد شده، در اختیار وزارت مستعمرات آنهاست، نه در اختیار وزارت علومشان. البته شرقشناسی، شناخت ما از منظر هویت و مبانی معرفتی جهان غرب است.
نیاز به غربشناسی داریم
ما نیاز به غربشناسی داریم، این غربشناسی باید در همه ابعاد همچون تکنولوژی، علوم مهندسی، علوم پایه و علوم انسانی باشد و باید ببینیم چگونه میاندیشند و چگونه عمل میکنند. بر این اساس، پیشبینی میکنیم و این تجربیات را به نقد میگذاریم. وقتی نگاه منتقدانه باشد، ممکن است بخشی از این تجربه در بازخوانی برای ما مفید باشد. در مواجهه با دیالکتیکهای گفتوگو و نقدهای متقابلی که میشود، هر جریانی میتواند رشد کند و اوج بگیرد. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، حوزه و دانشگاه میتواند فعال شود.
حل این مسائل کار حوزویان نیست، کار دانشگاهیان است
دانشگاهیان بهاندازه حوزویان متعلق به این فرهنگ هستند و حساسیتهای دینی آنها کمتر از حوزویان نیست. آنها علومشان را در راستای انگیزههای دینی خود به کار میگیرند. کسی که پزشکی فرامیگیرد، علمش را به جنگ و خیابان میبرد و برای خدمت به امت کار میکند، کارش اسلامی و الهی است. لذا او هم وقتی با تئوریهای این حوزههای معرفتی فعال میشود و مبادی و مبانی متافیزیکی آنها را میبیند، متوجه میشود که با زمینههای متافیزیکی تاریخی و فرهنگی خود او سازگار نیست. او هم این چالش را احساس میکند و بهدنبال حل این مسائل میرود. حل این مسائل کار حوزویان نیست، بلکه کار خود دانشگاهیان است. منتهی برای اینکه این مسائل را حل کنند مبادی متافیزیکی و ارزشی خودشان را در این نظام آموزشی دانشگاهی نمیتوانند تأمین کنند. حوزه بخشی از نظام آموزشی ماست که این ذخیره معرفتی را دارد.
نمیخواهیم طب و فیزیک و شیمی را به الهیات و فلسفه تبدیل کنیم
انسجام این دو مجموعه باید بهگونهای باشد که بیرونی بودن این ذخیره معرفتی درونی شود؛ حتی در درون نظریاتی که در رشتههای علوم پایه و سایر علوم است. در واقع مثل روح جریان مییابد، این مساله زمانبر است و بهمعنای تبدیل طب و فیزیک و شیمی به الهیات و فلسفه نیست، اصلاً این شدنی نیست، اما علوم اجتماعی، علوم اجتماعی خودش است. این دانشجوی اجتماعی در حاشیه فلسفه پراگماتیسمی پیرس و یا ویلیامز جیمز و یا حاشیه فلسفه پدیدارشناختی هوسرل و رویکردهای انتقادی مارکس تربیت نشود. دانشجو باید در حاشیه مبادی انسانشناختی یا هستیشناختی قرآنی، فلسفی، عرفانی و کلامی ما پرورش یابد. نظریاتی که در حاشیه آنها شکل گرفتند، خودش یک تجربه بزرگ است. روششناسی و کالبدشکافی آنها فرصت استفاده از این تجربیات را فراهم میکند.
نیازمند بصیرت تاریخی نسبت به حوزههای معرفتی دانشگاهی هستیم
ما البته باید به تجربه تاریخی خودمان هم بنگریم و توجه کنیم که این نظریات مطلق و بدون مبادی نیستند. اگر آنها را مطلق بدانیم، دیگر توان دیدن تلاشهای تاریخی خودمان را هم نداریم؛ اما اگر آنها را نسبی بدانیم، فرصت پیدا میکنیم که زمینههای تاریخی خود را بازبینی کنیم. بنابراین انبوه نظریاتی را که بهدلیل غلبه مطلقبینی نمیتوانستیم ببینیم، مشاهده میکنیم. ما نیازمند بصیرت تاریخی و خودآگاهی روششناختی نسبت به حوزههای معرفتی دانشگاهی هستیم و تعامل و گفتوگوی فعال میان حوزه و دانشگاه این بصیرت را برای جامعه علمی ما ایجاد و فراهم میکند. چنین بستری برای حوزویان نیز فراهم میشود تا بدانند باید چه بخشی از نیازهای محیطهای مختلف دانشگاهی را پاسخ دهند.
*تسنیم: بهنظر حضرتعالی خردهگفتمانهای شکلگرفته در حوزه درباره علوم جدید (مثلاً از آن نوع که از سوی حجتالاسلام میرباقری در فرهنگستان علوم اسلامی مطرح شده) تا چهحد میتواند مفید و راهگشا باشد؟
هرکسی که در دانشگاه است، انگیزهها و زمینههای تاریخی و فرهنگی خودش را دارد و نسبت به این گفتوگوها احساس نیاز میکند. کسی هم که در حوزه است و سری هم به دانشگاه میزند، به نظام معرفتی و دانایی آنجا آشناست و مسئولیت خود میداند که گامی بردارد یا حرفی بزند. البته فعالیتهای مختلفی در این مسیر انجام میگیرد. گذشته تاریخی ما گذشته متکثری در جهان اسلام است و بر اساس این تکثر اقداماتی هم که انجام میدهیم، اقدامات متکثری است. این تکثر در غنا بخشیدن به گذشته ما و ایجاد گفتوگو میان آن زمینهها تأثیرگذار و مفید است. طبیعی است که برخی از این دیدگاهها ریشه در تکثر تاریخی پیشین ما دارد. برخی هم ممکن است ریشه در نحوه تلقی و مواجهه آگاهانه یا ناآگاهانه نسبت به جهان مدرن و علوم مدرن داشته باشد.
*تسنیم: همانگونه که مستحضرید تجربه و استقرار در نظام معرفتی مسلمین نقش داشته و مسلمین در جای خود برای تجربه ارزش قائل بودند؛ بهنظر شما آیا این تفکر نباید در حوزه تقویت شود؟ ظاهر امر چنین است که متأسفانه گونهای اشعریگری در حوزه امروز تقویت شده، آیا برهان، توجه به عقل و تجربه میتواند جایگاه مناسبی در حوزه پیدا کند؟
بله، روش غالبی که جریان عقلگرایی جهان اسلام داشته، روش برهانی است. برهان بایستی یقینی باشد؛ وقتی یقین میآید، بخشی از آن حسّیات و بخش دیگر تجربه است. بخشی از علوم کاربردی و مدرن نظیر حقوق، روانکاوی و روانشناسی تا علوم پایه و مهندسی اگر قرار باشد پیوند خود را با زمینهها و ریشههای فرهنگی و هستیشناختی جهان اسلام برقرار کنند، این پیوند محل التقای متناسب با خودش را دارد و باید با بخشی از زمینههای تاریخی ما ارتباط برقرار کند، برای مثال در حقوق، فقه میتواند فعالیت بسیاری داشته باشد، اما در روانشناسی و روانکاوی این فقه نیست که میتواند حضور همهجانبه داشته باشد، بلکه معرفة النفس یا عرفان است. روانکاوی و روانشناسی ملاصدرا تفسیر متناسب با خود را خواهد داشت و روانکاوی فرویدی بر اساس تفسیری از انسان است.
در اینجا، روانکاوی تمام زمینههای آسمانی را تصعید شده از بعد جسمانی و دنیوی میداند. در آنجا حتی ابعاد جسمانی شما را تفسیر آسمانی میکنند. این هستیشناسی راجعبه یک موجود و یک پدیده دو نوع تعامل و رفتار میکند. لذا معنا ندارد که تحولی در روانشناسی و روانکاوی ایجاد شود. این بخشی از علوم اسلامی و پیشینه معرفتی است. اگر کسی بخواهد صرفاً با رویکردهای فقهی این مسئله را حل کند، هرگز در مقام تنقیص و فقه نیست. فقه جای خودش را دارد و در حوزهها هم حرف اول و آخر را میزند. در علوم پایه دو بخش از معارف تاریخی میتواند تأثیرگذار باشد که یک بخش از آن، زمینههای فلسفی و متافیزیکی ماست. چون علوم پایه بهشدت متأثر از بسترهای فلسفی خودشان و همچنین تفسیری که از علّیت و مراتب اصلی هستی میشود، هستند.
*تسنیم: ما میخواهیم جامعهای نوسازی شده و اسلامی که پایه تمدن نوین اسلامی شود، ایجاد کنیم. با توجه به اینکه حوزه تخصصی شما علوم اجتماعی است، فکر میکنید که چگونه میتوان از درون فلسفه ملاصدرا نوسازی جامعه را بیرون کشید؟
شما از پراگماتیسم چگونه مکتب شیکاگو را درآوردید و درآمد؟ از هگل و مارکس چگونه حلقه فرانکفورت را بیرون آوردید؟ از اصحاب دایرةالمعارف و رویکردهای پوزیتیویستی چگونه کانت و دورکیم را استخراج کردید؟ از دیلتای و نئوکانتیهای آلمان و تلفیق آن با نگاه پوزیتیویستی چگونه جامعهشناسی تفهمی را بیرون میآورید؟ هیچگاه آن مبادی مستقیماً آن حرفها را نمیزنند، اما این حرفها بدون آن مبادی نیستند. اگر آن مبادی را بیاوریم و در قالب یک صورت فلسفه مشائی یا اشراقی ببریم، شکل دیگری به خود میگیرند. حالا مقداری مبادی حکمت اشراق میآید و رویکرد پدیدارشناختی که متأثر از این ماجراست، مسیری را طی میکند.
برای مثال، برخی از کسانی که متعلق به جامعه غرب بودند، وقتی که متأثر از حوزه معرفتی جهان اسلام مانند عرفان اسلامی شروع به کار کردند، تفسیرهای دیگری ارائه کردند. کارهای گنون را در دهه 30 ببینید. بحران دنیای متجدد او و مفاهیمی که مورد بررسی قرار میدهد، مفاهیم بخشی جامعه مدرن نیست، یعنی مثل فرانکفورتیها یا مارکس نیست؛ کل مدرنیته را از یک جهت شبیه پستمدرنها دارد و موضوع مطالعه خود قرار میدهد. اما پستمدرن هم نیست و در واقع بر اساس آن مبادی هم نیست که این کار را انجام میدهد. این عرفان اسلامی و نوعی دانش اجتماعی است که فعال میشود. همزمان با او فرانکفورتیها هم کار میکنند. نه فرانکفورتیها کار ساینتیفیک رسمی، علمی و غربی آن زمان را میکنند و نه گنون. فرانکفورتیها پنج دهه بعد وارد کار علمی میشوند در حالی که هنوز گنون وارد نشده.
ما نباید توقع داشته باشیم گنون وارد فضای علمی و معرفتی جهان معرفتی شود، اما باید توقع داشته باشیم که وارد فضای معرفتی شمال آفریقا شود؛ چون از آن ریشه کمک گرفته است. یا حتی وارد فضای معرفتی ما شود. اینها مسائلی است که شدنی هستند و شواهدی وجود دارد که نشان میدهد چنین چیزی شدنی است. مرحوم شریعتی سخن زیبایی راجع به گنون دارد و میگوید در سپهر معرفت، ستارههایی وجود دارند که مربوط به آسمان زمان خودشان هستند، برخی تکستارهها مربوط به آن فضای فرهنگی نیستند و از آینده میآیند. برخی 50 سال جلوتر هستند و برخی دیگر 100 سال، اما اینها هرمی را در اضلاع خود شکل میدهند. گاهی هم زمینی، آسمان خود را از دست داده است.
زمینه فرهنگی ما چنین حالتی دارد؛ وقتی تسخیر میکند، علوم و ستارههای یک جهان دیگر در حاشیه اقتدار سیاسیاش که دارد، ستارههای علمی و فرهنگیشان میآیند و ترویج پیدا میکنند. این زمین، زمین بیآسمانی میشود و بهدنبال آسمان خودش میگردد؛ آسمانی که یک حجاب تاریخی مانع اوست. اتفاقاً با همین زمینه فرهنگی و تاریخی خودمان آسمان سیاست را عوض کردیم و بهدنبال آسمان فرهنگی و علمی خودمان بودیم. این مسئولیت جدی نظام آموزشی ما و در رأس آن، نظام دانشگاهی ماست که دانشگاهیان این مسئولیت را احساس کنند و با تمام وجود دنبال آن هستند.
انتهای پیام/