گفت‌وگو با مادر شهید سلطانی در آستانه سالگرد تولد پسرش؛ داود که شهید شد از خواب پریدم


گفت‌وگو با مادر شهید سلطانی در آستانه سالگرد تولد پسرش؛ داود که شهید شد از خواب پریدم

دقیق یادم نیست هنگام اذان صبح بود یا نصفه شب بود. همان موقع همه را بیدار کردم. قلبم منقلب شده بود. به خانواده گفتم پسرم شهید شد. همسرم گفت ان‌شاءالله اتفاقی نیفتاده است ولی من با قاطعیت گفتم پسرم داود شهید شد. همان هم شد و فردایش خبر شهادت آمد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان ، تقویم را که ورق می‌زنیم روزهای پرافتخار زیادی در تاریخ انقلاب به چشم می‌خورد. یکی از این مناسبت‌های پرافتخار جنگ هشت ساله دفاع مقدس است که طبق فرمایشات رهبری جنگ به وسیله‌ی مردم اداره شد. هم ارتش و هم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی متکی به مردم بودند؛ به ایمان مردم، به عشق مردم، به صفای مردم.

آری جنگ هشت ساله، ما را قوی‌تر کرد. اگر جنگ هشت ساله نبود، این سرداران شجاع، این مردان برجسته نشان داده نمی‌شدند، بین ملت بروز نمی‌کردند؛ این حرکت عظیمِ مخلصانه‌ی مردم مجال بروز و ظهور پیدا نمی‌کرد؛ نباید فراموش کرد امنیت امروز کشور را مدیون چه کسانی هستیم؛ قهرمانانی که این استقلال و آزادی را برای ما به ارمغان آوردند تا به راحتی در سرنوشت کشور خود سهیم باشیم. همان‌هایی که روزی با قامتی تنومند و با صلابت قدم در راه دفاع از آرمان‌ها گذاشتند.

در حال گفت‌وگو با حاج مصطفی جلدی از جانبازان و همرزمان شهید و شاخص استان زنجان در مورد عملیات کربلای 5 و شهدای این عملیات بودم که او برای مصاحبه، مادر شهید داود سلطانی یکی از شهدای عملیات کربلای 5 را معرفی کرد. همان جا بود که تصمیم گرفتم با مادر این شهید گفت‌وگویی داشته باشم. آدرس منزل را پیدا کردم و خود را به کوی قائم خیابان خیبر رساندم.

شهید داود سلطانی متولد یکم مهرماه سال 1347 در روستای والارود شهرستان زنجان بود. این شهید والامقام به صورت بسیجی و داوطلب در جبهه‌های حق علیه باطل از سال 64 حضور یافت. این شهید بزرگوار ابتدا در غرب کشور حضور داشت و پس از آن به منطقه جنوب اعزام شد و سرانجام در پنجم اسفند 65 به همرزمان شهیدش پیوست.

شهید , عملیات کربلای پنج , مادر و جعفر سلطانی برادر شهید "داود سلطانی"

در ابتدای صحبت‌ها و خوش و بش‌ها ، برادر کوچکتر شهید آقا جعفر از راه رسید. مادر گفت که خاطره‌های آقا جعفر از من بیشتر است. وقتی دلیلش را پرسیدم، مادر گفت که جعفر یک سال از داودم کوچک است. آن‌ها هم بازی بودند و همه جا باهم می‌رفتند.

همین موضوع سبب شد راغب شوم از آقا جعفر سؤالات زیادی را در خصوص شخصیت‌ها و علاقه‌مندی‌های شهید بپرسم. آقا جعفر خوش صحبت بود و تا توانست از خوبی‌های شهید گفت. 

تسنیم: آقا جعفر از خصوصیات شهید بگویید.

جعفر سلطانی: داود از من اجتماعی‌تر بود. علاقه زیادی به مشارکت‌های اجتماعی و گفت‌وگو با مردم داشت. همین موضوع سبب شده بود به عنوان داوطلب جمعیت هلال احمر هم فعالیت کند. در بمبارانی که توسط رژیم بعث عراق شد، داود با لباس هلال احمر در کمک به جابه‌جایی پیکر شهدا حضور داشت. روابطش بر خلاف من، با همه خوب بود و در همه جا حضور داشت.

تسنیم: اگر اشتباه نکنم شهید به مداحی هم علاقه داشت؟

قبل از پاسخ برادر، مادر شهید (آراسته خانم) لب به سخن گشود و با ذوق خاصی پاسخ داد "بله".

مادر شهید: پسرم علاقه خاصی به مداحی داشت. عضو جامعه مداحان استان و شاگرد حاج جواد رسولی (مداح معروف زنجان) بود. کلاس‌های مداحی می‌رفت. روزی امتحان داشت و داود خجالت می‌کشید مقابل من روضه بخواند. لحظاتی بعد دیدم در حیاط خلوت کرده است و روضه حضرت علی اکبر(ع) می‌خواند. گویا این روضه را برای امتحان مداحی آماده کرده بود.

حاج جواد رسولی همان روضه را در شام غریبان پسرم خواند. (چشمان پدر و برادر شهید هم گریان شد.)

در همین حال برادر کوچک شهید، یعنی آقا سعید وارد منزل شد و مادر شهید او را به ما معرفی کرد؛  این هم پسر دیگرم سعید است. وقتی داود شهید شد، این پسرم فقط سه سال سن داشت. داود، با سعید بسیار بازی می‌کرد. شاید به خاطر همین موضوع بود که پس از شهادت داود، پسرم سعید بی‌قرار بود. آرام و قرار نداشت و هر روز با اصرار او به مزار پسرم می‌رفتیم.

تسنیم: مادر شما چند فرزند دارید؟

مادر شهید: پنج پسر و یک دختر دارم. یکی از آن‌ها شهید شد و در حال حاضر چهار پسر و یک دختر.

تسنیم: پسرتان چه روزی و کجا شهید شد؟

مادر به خاطر کهوت سن، تاریخ دقیق شهادت یادش نیست. فقط گفت که چند هفته قبل از عید پسرم شهید شد.

در این بین آقاجعفر گفت: داود پنجم اسفند 65 (با 18 سال سن) شهید شد و پیکر مطهرش 10 اسفند به زنجان رسید. برادرم به خاطر ترکش خمپاره به ناحیه سر شهید شد.  متولد یکم مهرماه سال 1347 بود. در 17 سالگی یعنی از سال 64 به منطقه غرب اعزام شده بود. در این بین دست چپ او مجروح شده بود. من و برادرم عضو پایگاه بسیج مسجد پنج‌تن آل‌عبا بودیم. خاطرات زیادی باهم در هیئت‌ها و عزاداری‌ها داشتیم. بعد از شهادت برادرم ، بنده در سال 67 به جبهه اعزام شدم ولی توفیق شهادت نصیب نشد.

تسنیم: از لحظه شهادت بگویید.

مادر شهید: در آن روزها بمباران زیادی در زنجان توسط هواپیماهای دشمن می‌شد. دقیق یادم نیست هنگام اذان صبح بود یا نصفه شب بود. ولی همان موقع بلند شدم و همه را بیدار کردم. قلبم منقلب شده بود. به اعضای خانواده گفتم پسرم شهید شد. همسرم گفت ان‌شاءالله خیره هیچ اتفاقی نیفتاده است ولی من با قاطعیت گفتم پسرم داود شهید شد. همانگونه هم شد و فردایش متوجه شدیم که داود شهید شد.

ولی یک حسرت بزرگ در دلم دارم. اعزام‌های داود به جبهه ناگهانی بود. از خودم دلخور هستم که نشد یکبار هم همانند دیگر مادران و همسران رزمندگان، داودم را راه بیندازم. بزرگترین حسرت من این است.

تسنیم: توصیه‌ شما به جوانان نسل امروز که همچون داود شما 17 ساله هستند.

مادر شهید: خون‌های زیادی برای این انقلاب ریخته شده است. روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم و از جوانان می‌خواهم فریب دشمن را نخورند. پای این انقلاب و نظام بمانند که پیروزی از آن اسلام است. داودها رفتند تا این کشور بماند.

چند کلامی هم با پدر شهید (حسینعلی سلطانی) صحبت کردم. پدر شهید به خاطر کهولت سن به سختی سخن می‌گفت. از اینکه پسرش در راه حق و به عنوان سرباز امام زمان (عج) شهید شده است راضی بود. با ذوق خاصی خاطرات مسجد رفتن فرزند شهیدش را تعریف می‌کرد و به سختی می‌گفت: داود مدام در مسجد بود.

شهید , عملیات کربلای پنج ,

پدر و مادر شهید داود سلطانی

بخشی از وصیت‌نامه شهید داود سلطانی:

این وصیت‌نامه اینجانب داود سلطانی است، ولی من لایق اینکه وصیت‌نامه بنویسم و بر ملت شهیدپرور وصیت داشته باشم نیستم. به راستی کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده ندانید بلکه آن‌ها زنده‌اند و در پیش پروردگارشان روزی می‌خورند.

بار خدایا! ای برگرداننده دل و دیده! دلم را در دینت ثابت نگه دار و پس از آنکه هدایتم کردی دلم را منحرف نساز. از پیش خود مرا ببخش که تو بسیار بخشنده‌ای و به رحمت خود از آتش پناهم ده.

در ادامه وصیت‌نامه آمده است: با عرض سلام به مادر عزیز و گرامیم؛ مادر عزیزتر از جانم! من می‌دانم شب‌ها و روزهای زیادی برای من زحمت کشیده‌ای و نتوانستم جبران این زحمت‌ها را بکنم. اما باید حلالم کنید و امام را دعا کنید. امیدوارم خداوند متعال به شما صبر عظیمی عنایت فرماید.

ای پدر گرامی و عزیزم! شما را از کودکی تا به حال رنج و زحمت بسیار داده‌ام و نتوانستم جبران این زحمات را کنم؛ مرا حلال کنید! صورت برادران و خواهرم را به جای حلالیت ببوسید. از فامیل‌ و همسایه‌ها برایم حلالیت بگیرید.

در پایان وصیت‌نامه آمده است: و در آخر به خانواده‌ام می‌گویم که برای من گریه نکنید که دشمن از گریه شما خوشحال می‌شود و دعا به جان امام کنید.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. والسلام علیک و من الله التوفیق.

شهید , عملیات کربلای پنج ,

شهید , عملیات کربلای پنج ,

شهید , عملیات کربلای پنج ,

شهید , عملیات کربلای پنج ,

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon