مرگ تدریجی یک شیرازی

مرگ تدریجی یک شیرازی

« ... و چند داستان دیگر» یک عقب‌گرد برای پیام لاریان است. نمایشی که بوی خستگی می‌دهد و آن را باید محصول مدیریت و برنامه‌ریزی ضعیف ایرانشهر دانست. لاریان در نمایش نتوانسته تصویر ذهنی خود را به عین مبدل کند.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

نخست در سکانس افتتاحیه فیلم تحسین شده «شهروند برجسته» به کارگردانی گاستون دوپارت و ماریانو کوهن، دانیل مونتاوینی، نویسنده‌ای در آستانه دریافت جایزه نوبل ادبیات، پشت میکروفون سالن اهدای جایزه می‌رود و در برابر خاندان سلطنتی سوئد و انبوه جمعیت حاضر از آن می‌گوید که آنچه لطف آکادمی نوبل به نظر می‌آید، کشتن اوست؛ چرا که او دیگر قادر نخواهد بود شاهکاری خلق کند. او استنباط می‌کند که دادن جایزه به یک هنرمند خاتمه دادن به عمر هنری اوست. سخنان گزنده مونتاوینی با سکوتی بهت‌آور دنبال می‌شود تا ناگهان یک نفر در سالن برای او دست زند و دیگران مبهوت، همچون شخصیت‌ اصلی داستان «خر برفت» مولانا او را همراهی کنند. نتیجه آنکه دانیل مونتاوینی بار دیگر می‌میرد و برای بازگشت به جهان خلاقیت مجاب می‌شود تا بار دیگر هم در داستان خود بمیرد.

دوم هنرمند دوست‌داشتنی، جوان، با آن لهجه خراباتی شیرازیش، جشنواره 35 را با نمایش «پرسه‌های موازی» درو کرد تا در کنار جایزه نمایشنامه‌نویسی برای «پروانه الجزایری» به یک رکورد بی‌سابقه در جشنواره تئاتر فجر دست یابد. پیام لاریان که با آرامش همیشگیش در اتاق دم راه پله طبقه دوم خانه هنرمندان رویت می‌شود، پس موفقیتش در فجر به طرفه‌العینی میهمان تماشاخانه ایرانشهر شد، آن هم در حالی که مهلتی اندک برای آماده‌سازی نمایش جدیدش، « ... و چند داستان دیگر» داشت.

نمایش تازه پیام لاریان در واقعه یک نمایش اپیزودیک است. مخاطب با پنج پرده عملاً بی‌ربط؛ اما مرتبط به واسطه یک نخ نامرئی میان شخصیت‌ها روبه‌روست. هر پرده یک داستان مجزا را نقل می‌کند که در پی آن قرار است یک خشونت تشریح شود. اصولاً رویدادی رخ داده است و بازیگران که به جز پرده نهایی، در هر صحنه دو نفر هستند، درباره آن سخن می‌گویند. شیوه نقل داستان نیز با پرده‌پوشی آغاز می‌شود. یعنی مخاطب بدون علم به چیزی، بدون هر گونه مقدمه‌ای با یک ماجرا روبه‌رو می‌شود، ماجرایی که نمی‌بیند. برای مثال در پرده نخست بدون مقدمه از حضور یک جنازه در آشپزخانه و البته بازشناسایی قاتل همراهیم. این موقعیت را نیز نویسنده یک نوع خشونت برمی‌شمرد. اما تا روشن شدن ماجرا که مقتول کیست و چرا به قتل رسیده است باید ربع ساعت تحمل کرد. در واقع کلیت هر پرده گره‌گشایی نهایی است. مخاطب پای داستانی می‌نشیند که تنها بفهمد آخرش چه می‌شود که البته آن را هم نداریم.

مشکل کار از کجا آب می‌خورد؟ البته باید ابتدا پاسخ داد که چنین روایتی که به نظر گنگ و نامفهوم می‌آید و در آن کمی بازی فرمی بازیگوشانه وجود دارد، مشکل به حساب می‌آید. پاسخ را باید از جایی در خود نمایش جستجو کرد. از پرده سوم که بخشی از نمایش اجرا شده از پیام لاریان است. «بالستیک زخم» نام نمایشی است که در سال 1393 در کارگاه نمایش روی صحنه رفت. نمایشی که در سه پرده ساخته و پرداخته می‌شد و در طی یک ساعت داستانی جنایی - اجتماعی با روایتی سرراست به مخاطب عرضه می‌کرد. فضای نمایش به نحوی بود که قرار بر غافلگیری یا رکب زدن به مخاطب نداشت و این اصل روایی بود که نویسنده و کارگردان مشترک اثر برای آن برگزیده بودند.

مشکل از جایی شروع می‌شود که حال تنها 15 دقیقه از آن نمایش یک ساعته در اثر گنجانده شده است. یک برش از غذایی که هر گوشه‌اش نوعی ماده غذایی تعبیه شده است و قرار نیست همچون آش، بتوان کاسه‌ای از آن نوش جان کرد و از تمام مواد آن مستفیذ شد. مخاطب حریص در مواجهه با دوگانگی اثر خلاصه شده و کامل بر سر یک دوراهی قرار می‌گیرد. پرسش اول: آیا یک پرده پانزده دقیقه‌ای از «بالستیک زخم» اثر کاملی است؟ پرسش دوم: اگر چنین هست چرا باید پیش از این 45 دقیقه‌امان را هدر دهیم تا داستانی 15دقیقه‌ای را تماشا کنیم؟ پرسش سوم: آیا متن 15 دقیقه‌ای می‌تواند به ما بگوید چه شده است؟

پاسخ این پرسش‌ها را لاریان باید دهد؛ اما شائبه مورد بحث چوب دو سر نجس است. اگر گفته شود که متن 15 دقیقه‌ای می‌تواند کامل باشد، این نشان می‌دهد که اثر پیشین به شدت درگیر اطناب بوده است. البته پیش از اینها استوپارد در نمایشنامه «هملت داگ» هملت را در پانزده دقیقه روی صحنه می‌برد؛ اما نکته اساسی آن است که استوپارد در آن نمایش دو مفهوم طرح و داستان یا به قول فرمالیست‌ها «fabula» و «sjuzhet» را به چالش می‌کشد که در نمایش لاریان چنین رخ نمی‌دهد.

اما پاسخ دیگری می‌توان داده شود که با حرف‌های لاریان تناسب دارد. او می‌خواسته هدف اصلی نمایش، یعنی به تصویر کشیدن خشونت را سرلوحه کار قرار دهد و تنها برش‌هایی از این هدف را نشان دهد. حال پرسش جدید این است که آیا او در این امر هم موفق بوده است؟

سوم پیام لاریان اگر سمت و سوی خود را به سمت خلق fiction می‌برد، به چهره شاخصی در تئاتر مبدل می‌شد. او خیال‌پرداز خوبی است؛ اما در دیالوگ‌نویسی، بلکه در Narrationنویسی. چه در «بالستیک زخم» و چه در اثر اخیر او نگاه مناسبی به مقولات علمی دارد و مدام هم تقلب می‌کند، از آن دست تقلب‌هایی که مخاطب را به چالش می‌کشد و در حین خروج از سالن مدام از خود می‌پرسد «واقعاً همین جوریه که این یارو می‌گه» و وقتی جستجو آغاز می‌شود می‌فهمید که او در جهان خیالی لاریان غوطه‌ور شده است. پرسش تازه آن است که آیا این مهم در بطن نمایش‌هایش تعمیم پیدا می‌کند؟ پاسخ منفی است. البته شمایی از آن در نمایشنامه «پروانه الجزایری» دیده می‌شود؛ اما او باز هم می‌خواهد در زمین مردم فانی وقت بگذراند و افسانه خود را ننگارد.

در نتیجه ما به پنج داستان روبه‌روییم که قرار است هر یک نماد بر یک مدل خشونت باشد. وضعیت زمانی وخیم می‌شود که هیچ یک از این وضعیت‌ها واقعاً علمی نیستند و محصول ذهن نویسنده است و این برگ برنده است؛ اما زمانی همه چیز از هم می‌پاشد که داستان سنخیتی با گفتارهای رقم خورده ندارد. برای مثال در پرده چهارم که قرار است خشونت درونی به تصویر کشیده شود ما چیزی از مازوخیسم نمی‌بینیم. همه چیز به این‌همانی که گرایش جنسی خلاصه می‌شود و خبری از خشونت نیست؛ چون او نمی‌تواند ذهنیت خودش را به عینیت تبدیل کند. جمله آخر ضعف عمده اثر لاریان است.

از ضعف سخن به میان آمد. ضعف از کجا آغاز می‌شود؟ ضعف در فاصله میان ذهن و عین است. لاریان در مقام نویسنده نمی‌تواند آنچه در ذهن دارد را به تصویر بدل کند. نتیجه کار می‌شود پنج پرده شبیه هم. هیچ چیز مشخصی برای مجزا کردن آنها وجود ندارد. تمام اشکال خشونت در شکل به یک نحو ارائه می‌شوند. فارغ از اینکه خشونت‌ها کلامی هستند و در اینجا ضعف دوم ظاهر می‌شود. شخصیت‌ها منفعل هستند. شخصیت‌ها چیزی شبیه شخصیت‌های چخوف هستند. کنش‌هایشان را خارج از قاب انجام می‌دهند و در فرصت موجود تنها از کنش‌ها حرف می‌زنند. چیزی شبیه مناظرات انتخاباتی که فاقد کنش هستند و تنها از کنش‌ها سخن به عمل می‌آید. این در حالی است که خشونت به هر نحو یک کنش است و شاید گفت یک واکنش به یک موقعیت.

موقعیت‌ها در نمایش لاریان مغفول می‌مانند. خشونت‌ها به داد و بیداد مبدل می‌شود. اصل ماجرا به چند موقعیت دست چندم مجلات زرد تقلیل پیدا می‌کند و در انتها تنها ذکاوت به خرج داده شده برای مخاطب آن است که بفهمد الهه شه‌پرست خواهر ملودی آرام‌نیاست، دو پسری که قصد سفر شمال را دارند، کلید از مردی می‌خواهند که در پرده اول با قتل مردی به دست فاسق زنش روبه‌روست و مرد فاسق همسایه بازیگرانی است که یکی از آنان باردار است.

در انتها باید گفت  « ... و چند داستان دیگر» جز پروژه‌های شکسته خورده این سال‌های ایرانشهر قرار می‌گیرد. پروژه‌هایی که شاید با فروش موفقی روبه‌رو می‌شوند؛ اما آثاری هستند فراموش‌شدنی که بخش عمده‌ آن محصول مدیریت شبه‌لیبرال آنجاست و مرد شیرازی دوست‌داشتنی تئاتر هم قربانی این مدیریت است. محصول او محصول عجله است و یک شیرازی را چه به عجله.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران