جنگ در آینه خاطرات-۲|کنجکاوی افسران بعثی درباره روحیات شخصی امام(ره)

جنگ در آینه خاطرات-2|کنجکاوی افسران بعثی درباره روحیات شخصی امام(ره)

افسر بعثی می‌گفت: می‌خواهم آنچه را که از ویژگی‌های اخلاقی خمینی می‌دانی برایم بگویی" و مرتب قسم می‌خورد که "من قصد درست کردن پرونده برای شما ندارم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجت الاسلام ابوترابی را هرکسی به عنوان یک عنصر تأثیرگذار در زمان اسارت رزمندگان ایرانی می‌شناسد. کسی که حضورش باعث افزایش روحیه مقاومت میان رزمندگان در بند عراق می‌شد. حضور او در میان اسرا تسکین‌دهنده بسیاری از دردهایی بود که شاید بی‌حضور وی حل و فصل‌اش ممکن نبود. این شخصیت نقطه اشتراک خاطرات شیرین همه‌ آزادگانی است که روزگاری در بند عراق اسارت را پشت سر گذاشته‌اند.

سید علی اکبر ابوترابی (زاده 1318 قزوین - درگذشته 12 خرداد 1379) نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت به «سیدالاسرا» و «سید آزادگان» مشهور بود. او روایت‌های منحصر به فردی از اردوگاه‌های اسرا در عراق و رفتار ژنرال‌های بعثی در مورد رزمندگان ایرانی داشت که یکی از آن‌ها به روایت مجموعه خاطرات «عارف شیدا» در ادامه می‌آید:

به خاطر دارم که یک روز در اردوگاه تکریت مرا صدا کردند و چشمم را بستند و از اردوگاه بیرون بردند. فکر کردم می‌خواهند مرا به بغداد ببرند. چشم‌هایم را بستند و تا حدود 300 متری بیرون اردوگاه بردند. آنجا صدای افسر بعثی، "ستوان عبدالرحیم" را شنیدم که گفت: "چه کسی به شما گفته چشم ابوترابی را ببندید؟" آن‌ها چشمم را باز کردند. عبدالرحیم مرا محترمانه داخل ساختمان برد. هیچ فرد دیگری آنجا نبود. نشستیم و عبدالرحیم گفت: «در این ساختمان، جز من و تو و خدا، کس دیگری نیست. من تو را می‌شناسم که وابستگی‌ات به خمینی و جمهوری اسلامی زیاد است. ما این را می‌دانیم و مسئله تازه‌ای نیست. من می‌خواهم آنچه که شما از ویژگی‌های اخلاقی او می‌دانی برایم بگویی" و مرتب قسم می‌خورد که "من قصد درست کردن پرونده برای شما ندارم.»

بسم الله را گفتم و آرام آرام صحبت را آغاز کردم. در مورد حضرت امام(ره) مطالبی را بیان کردم. در بین صحبت‌هایم، چند مرتبه به او گفتم: «فکر نکن من گزافه‌گویی می‌کنم.»؛ ولی او گفت: «من مطمئنم که شما کمتر از آنچه که هست می‌گویی و عظمت رهبر شما بیش از اینهاست.» از آن پس، هر چه از شجاعت، صلاحیت و روحیه سازش‌ناپذیری با دشمن و عظمت روحی حضرت امام می‌گفتم، او با تکان دادن سر تصدیق می‌کرد و گاهی هم می‌گفت: «من می‌دانم که رهبر شما کمالاتش بیش از این‌هاست.» جلسه ما حدود دو ساعت به درازا کشید. او پس از سه روز مجدداً مرا برد و در ادامه جلسه قبل، اصرار می‌کرد که در مورد حضرت امام(ره) صحبت کنم. من نیز در این مورد برخی از ویژگی‌های حضرت امام(ره) را برای او بازگو کردم و او هم همه را تصدیق کرد.

بد نیست در این مورد خاطره‌ای شیرین هم از یک عزیز اسیری بیان کنم. از پیرمرد بزرگواری که فرزندش در ایران به شهادت رسید و خودش هم پس ازبازگشت به ایران، چشم از دنیا فرو بست. او "نبات علی" نام داشت و نفس تنگی شدیدی گرفته بود. به عراقی‌ها می‌گفت: «بروید دعا کنید که تا امام خمینی در قید حیات هستند این جنگ خاتمه پیدا کند وگرنه، رزمندگان که از تجاوزگری شما عقده به دل گرفته‌اند، در غیاب حضرت امام، خاک عراق را با توبره به ایران خواهند برد.» او با بردن نام امام، در قلب عراقی‌ها دلهره ایجاد می‌کرد و آنها چون می‌دانستند که او تنگی نفس دارد، از کتک زدنش خودداری می‌کردند.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران